جدول جو
جدول جو

معنی دلوکات - جستجوی لغت در جدول جو

دلوکات
(دَ)
جمع واژۀ دلوک. در اصطلاح طب قدیم، ادویه که بدان تن را مالش دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دلوک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علویات
تصویر علویات
پدیده های عالم بالا، ستارگان و افلاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دموکرات
تصویر دموکرات
طرف دار دموکراسی، عضو یا هوادار حزب دموکرات، دارای حکومت دموکراسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَوْ وُ)
تغییرات و بی قراریها و ناپایداریها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ تلون. رجوع به تلون و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طلوعات بر هر نوع ریش اطلاق شود خواه دارای خشک ریشه باشد یا نه و ازجملۀ طلوعات میتوان دبیله و حمره و نمله را نام برد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 156)
لغت نامه دهخدا
مئات الوف الوف الوف، در مراتب شانزده گانه عددی نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ وی یا)
جمع واژۀ علویه. رجوع به علویه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ علوفه. آنچه ستوران خورند، آذوقه وتوشه و ارزاق: امیر بفرمود بتعجیل کسان رفتند و بر روستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). خواجه حسین وکیل شغل بساخت و بیستم این ماه سوری برفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن، چنانکه هیچ بینوایی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 450)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُکْ)
طرفدار دموکراسی. علاقه مند به حکومت ملی. معتقد به مساوات اجتماعی. آزادمنش. آزادی طلب. مساوات جو. رجوع به دموکراسی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خلاصه ها. برگزیده ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُکْ)
حزب دموکرات، یکی از دو حزب بزرگ کشورهای متحد امریکا که مدعی طرفداری از مردم کم مایه یعنی ارباب حرف و صنایع کوچک است (در مقابل حزب جمهوریخواه که طرفدار صنایع بزرگ و صاحبان آنها می باشد). این حزب در سال 1792 میلادی به رهبری تامس جفرسون به منظور مبارزه با حزب فدرالیست و حمایت از آزادی فردی و محدود کردن اختیارات دولت فدرال تشکیل یافت اما از 1828 میلادی است که حزب دموکرات نامیده میشود. در سال 1923م. با انتخاب ف. د. روزولت حزب دموکرات زمام حکومت را بدست گرفت و پس از وی نیز ترومن به سال 1945 میلادی در آن حزب به ریاست جمهوری رسید. حزب دموکرات پس از 20 سال حکومت در سال 1952 میلادی از حزب جمهوریخواه شکست خورد و آیزنهاور به ریاست جمهوری رسید. اما در انتخابات 1960 میلادی جان اف. کندی و پس از قتل وی جانسون از آن حزب به ریاست جمهوری برگزیده شدند. نشان رسمی این حزب تصویر درازگوش است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دسومه. چربشها. (ناظم الاطباء). رجوع به دسومه و دسومت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دلاله. رجوع به دلاله و دلالت شود: خردمندان و دانایان را معلوم شد که به دلالات عقلی و معجزات حسی التفات ننمایند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ ذِ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لدود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدلوله. رجوع به مدلوله و مدلول شود، مفاد. معانی. مفاهیم. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ الویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جج لواء. رجوع به الویه و لواء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از رود خانه اسبمرد و محصول آن غلات، برنج، توت و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بلوک به سیاق عربی، و در فارسی غیر فصیح به حساب آید. (از فرهنگ فارسی معین). چند ده که با هم تعلق داشته باشد و به هندی پرگنه گویند. (از غیاث) : و آنچه از پیشکش و انعام ضبط شود از یک تومان بدین موجب قسمت میشود:...صاحب جمع، سه هزار دینار... مهتران بلوکات خاصه و انبار، یکهزار دینار. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 55). و رجوع به بلوک شود.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ وی یا)
در تداول فارسی، شیرینی ها:
گز راز جملۀ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان بر شکست اوست.
میرزا اشتها
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملوک. ملوک که جمع مکسر ملک است مجدداً ’ان’ (نشانۀ جمع فارسی) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است: اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری). از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود. (ترجمه تفسیر طبری).
به بوستان ملوکان هزار گشتم من
گل شکفته به رخسارکان تو ماند.
دقیقی.
همه ملوکان آن شب زبان بسته گشتند. (تاریخ سیستان ص 60).
آن کس که ملوکان به غلامیش نیرزند
در خدمت کمتر حشم بارگه ماست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 47).
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی.
سنائی (ایضاً ص 358)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوکات
تصویر بلوکات
رمن نادرست بلوک ها جمع بلوک بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملونات
تصویر ملونات
جمع ملونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلولات
تصویر مدلولات
جمع مدلوله (مدلول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفات
تصویر علوفات
جمع علوفه، واسان ها جمع علوفه آنچه ستوران خورند، آزوقه: توشه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علویه، اپرپکان ابریکان جمع علویه مقابل سفلیات: اسباب پرورش او را از علویات و سفلیات ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلونات
تصویر تلونات
جمع تلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوسات
تصویر الوسات
جمع الوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموکرات
تصویر دموکرات
علاقمند به حکومت ملی، معتقد به مساوات اجتماعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالات
تصویر دلالات
راهنمایی ها، جمع دلالت، جمع در جمع دلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبیات
تصویر دلبیات
از پارسی دلبیان چناریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموکرات
تصویر دموکرات
((دِ مُ))
طرفدار حکومت دمکراسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دموکرات
تصویر دموکرات
مردم سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
خواننده
دیکشنری اردو به فارسی