مأخوذ از لاتینی تال و اسپانیایی تالن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحلۀ خود نام آنرا آورده است: و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا یعرف بالدلون، و بتنا بلیله شهباء الی أن وضح الصباح. (رحلۀ ابن جبیر)
مأخوذ از لاتینی تال ُ و اسپانیایی تالُن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحلۀ خود نام آنرا آورده است: و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا یعرف بالدلون، و بتنا بلیله شهباء الی أن وضح الصباح. (رحلۀ ابن جبیر)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
برجستن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الرجل، وثب و در لسان آمده: تدانی وانضم و در صحاح آمده: ارتفع. (اقرب الموارد) ، شوریدن دل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلصت نفسه، غثت . (اقرب الموارد) ، کم گردیدن در کشیده شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الضل عن کذا، انقبض. (اقرب الموارد) ، برآمدن آب در چاه و بازبستن است، بلند شدن و برجستن آب. قلص الماء، ارتفع بمعنی ذهب یقال قلص الغدیر، اذا ذهب ماؤه، فراهم آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص القوم، اجتمعوا فساروا. (اقرب الموارد) ، کوچ کردن و سیر نمودن قوم. (منتهی الارب) ، درکشیده شدن جامه بعد از شستن است، درهم کشیده شدن لب و درترنجیدن و برهم جستن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوان شدن و راه رفتن: قلص الغلام، شب ّ و مشی. (اقرب الموارد)
برجستن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الرجل، وثب و در لسان آمده: تدانی وانضم و در صحاح آمده: ارتفع. (اقرب الموارد) ، شوریدن دل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلصت نفسه، غَثَت ْ. (اقرب الموارد) ، کم گردیدن در کشیده شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص الضل عن کذا، انقبض. (اقرب الموارد) ، برآمدن آب در چاه و بازبستن است، بلند شدن و برجستن آب. قلص الماء، ارتفع بمعنی ذهب یقال قلص الغدیر، اذا ذهب ماؤه، فراهم آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلص القوم، اجتمعوا فساروا. (اقرب الموارد) ، کوچ کردن و سیر نمودن قوم. (منتهی الارب) ، درکشیده شدن جامه بعد از شستن است، درهم کشیده شدن لب و درترنجیدن و برهم جستن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوان شدن و راه رفتن: قلص الغلام، شَب َّ و مشی. (اقرب الموارد)
تخمه. (اقرب الموارد). ناگوارد. (منتهی الارب). ناگوارد و تخمه. (ناظم الاطباء). تخمه و بشم. (لسان العرب) ، درد شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علّوز و یا پیچیدن و لوی. (از اقرب الموارد) (لسان العرب). و رجوع به علّوز شود، گرگ. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). این لغت گاه بصورت صفت نیزبه کار میرود و گفته میشود ’رجل علوص’، بنابراین هم اسم است هم صفت. (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
تخمه. (اقرب الموارد). ناگوارد. (منتهی الارب). ناگوارد و تخمه. (ناظم الاطباء). تخمه و بشم. (لسان العرب) ، درد شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علّوز و یا پیچیدن و لوی. (از اقرب الموارد) (لسان العرب). و رجوع به علّوز شود، گرگ. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). این لغت گاه بصورت صفت نیزبه کار میرود و گفته میشود ’رجل علوص’، بنابراین هم اسم است هم صفت. (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
جمع واژۀ دلص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلص شود، جمع واژۀ دلصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلصه شود، جمع واژۀ دلاص (به صورت جمع آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ دَلِص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلص شود، جَمعِ واژۀ دَلصَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلصه شود، جَمعِ واژۀ دلاص (به صورت جمع آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)