جدول جو
جدول جو

معنی دلوحسن - جستجوی لغت در جدول جو

دلوحسن
(دَ حَ سَ)
دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. واقع در 47هزارگزی باختر سراسکند و 12هزارگزی خطآهن میانه مراغه، با 420 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
گیاهی با ساقه های بلند شبیه رازیانه، برگ های بیضی شکل، تخم های سبز تیره و گل های سرخ رنگ که ریشۀ آن شبیه زردک است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلوسن
تصویر هلوسن
دورۀ دوم از دوران چهارم زمین شناسی که عصر حاضر دنبالۀ آن است
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
تشنه شدن. (منتهی الارب). لوح. رجوع به لوح شود
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ سَ)
دهی است از دهستان باوندپور، بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. واقع در 5هزارگزی شمال خاوری شاه آباد و 1هزارگزی جنوب حسن آباد کنار راه شوسه، با 325 تن سکنه. آب آن از قنات است و گله داران آنجا زمستان به محلۀ یعقوب سرپل ذهاب می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَخْ خُ)
راه رفتن به کوتاه گام با بار گران بر پشت. (از منتهی الارب). گران بار رفتن. (المصادر زوزنی). زیر بار گران رفتن. (تاج المصادر بیهقی). با قدمهای کوتاه راه رفتن شخص بسبب سنگینی بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوزون. نام شهری از فیلیپین
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوئی. کاردینال فرانسه، مولد مولوریه. آرشیوک ریمس. (1842-1930 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ سَ)
مخفف ابوالحسن. رجوع به بل و ابوالحسن شود:
چون شیر ایزد بلحسن
در دور گرد انگیختن.
ناصرخسرو.
اثبات رؤیت شیعه بدین وجه کنند که علی مرتضی (ع) نه چنانکه بلحسن اشعر و ابن الکلاب و جهم صفوان... (کتاب النقض ص 521)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بسیارآب. گویند: سحاب دلوح، یعنی ابر بسیارآب. ج، دلح. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قسمی زردآلوی لطیف:
پس بخور مطبوخ آلوسن تو زود
تا کند تسکین برد و هم خمود.
حکیم شیرازی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
کرسی بخش لورا در ناحیۀ سنت اتین و 45هزارگزی آن. دارای 3269 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ لُنْ)
مأخوذ از لاتینی تال و اسپانیایی تالن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحلۀ خود نام آنرا آورده است: و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا یعرف بالدلون، و بتنا بلیله شهباء الی أن وضح الصباح. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
بر گرفته از یونانی سگ پیرا از گیاهان دارویی قسمی زردالوی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوح
تصویر دلوح
ابر زایا ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
((سَ))
آلسن، قسمی زردآلوی لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
سگپیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارس کردن سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
عوعو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی