جدول جو
جدول جو

معنی دلواپسی - جستجوی لغت در جدول جو

دلواپسی
نگرانی، تشویش، برای مثال چه فارغند ز دلواپسی عزیزانی / که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند (صائب - لغت نامه - دلواپسی)
تصویری از دلواپسی
تصویر دلواپسی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
نگران، آشفته، پریشان خیال، کسی که از تصور پیشامد بد نگران و ترسناک است، دل اندروای
فرهنگ فارسی عمید
(دِ پَ)
حالت و کیفیت دل واپس. نگرانی و انتظار. (ناظم الاطباء). نگرانی از فوت چیزی یا پیش آمد بدی. (از فرهنگ عوام). اضطراب خاطر. تعلق خاطر. چون کسی سفر کند و پای بند محبت عیال و اطفال باشد، گوید: می روم لکن دل واپسی دارم از این رو بی قرارم. (آنندراج) :
چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی
که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خانه وسیع بی دلواپسی. (امثال و حکم).
، ملالت. اندوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی)
میل و خواهش بیقاعده. (ناظم الاطباء) ، نفس اماره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ)
نگران. (ناظم الاطباء). مضطرب. آشفته. ناراحت. ملول، منتظر. چشم براه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
گردانیدن حیوانات را گویندبر غله تا از کاه جدا شود، اجرت حیوان و صاحب آن را نیز گویند. (که حیوان را برغله می گرداند). (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شهر ویرانی به فیوم و آن شهری باشد بلاشک که بدانجا مسجدی از موسی بن عمران (ع) است و هم آلتی که بدان چشمه فیوم را یوسف صدیق اندازه کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آخری. آخرین. واپسین:
الهی به فریاد جانم رسی
در آن دم که باشد دم واپسی.
نزاری قهستانی (از دستورنامه چ روسیه ص 74)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عقب ماندگی:
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بی کسی ما ببین.
نظامی.
شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است
در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش.
شانی.
، به مجاز، ادبار:
واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند
ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست.
ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل واپسی
تصویر دل واپسی
حالت و کیفیت دل واپس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
آشفته و نگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانسی
تصویر دیوانسی
میل و خواهش بیقاعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
((دِ پَ))
نگران، آشفته، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
پریشان، سراسیمه، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران
متضاد: آرام، آسوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد