- دلمه
- رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
معنی دلمه - جستجوی لغت در جدول جو
- دلمه
- شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد، شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند
- دلمه
- نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی و مانند آن ها می پیچند و می پزند
- دلمه ((دُ مَ یا مِ))
- نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند
- دلمه
- کیسه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
واژه
صفحه
ریش انبوه و بلند
خرگوش، زره تابان
تیرگی، بی سودی
سرگشته زن
تیره و تار، گرگ، سنگخوار (قطا) : نر، سر گشته
از پارسی یک دلب یک چنار
دهوه کوچک دهوک دولک
چای تلخ
غله ایست که هنوز خوب نرسیده (بطور عموم)، نخود و لوبیای خام که در غلات باشد (خصوصا) غله نارس
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه. جانوریست شبیه عنکبوت رتیلا
پتیاره (بلا) سختی
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
تاریکی
دیرگاه واپسین پاس شب، شبروی
پیشدهان
گره قبا و جز آن، تکمه، پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند
دگمه، تکمه
مطلبی را با صدای بلند و با آب و تاب از بر خواندن
باران پیوسته بش
سیاهی سیاه شدن، فروگرفتن در گریز
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
مانایی (شباهه) هاوندی راست و درست
سوراخ، رخنه
اژغ هم آوای ابر آن چه از شاخه های درخت در پیرایش ببرند
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
تاریکی