جدول جو
جدول جو

معنی دلفین - جستجوی لغت در جدول جو

دلفین
نوعی ماهی بزرگ پستاندار به طول سه متر و تیره رنگ سری شبیه خوک و دهانی دارای دندان که در اقیانوس هند و مناطق حاره زندگی می کند آن را برای روغنش صید می کنند، خوک دریایی، خوک ماهی
در علم نجوم از صورت های فلکی شمالی، صلیب
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
فرهنگ فارسی عمید
دلفین
(دِ)
گیاه یکساله یا دائمی از نوع دلفینیوم با خوشه های مارپیچی دراز از گلهای زیبا. انواع یکسالۀ آنرا معمولا زبان درقفا می گویند و گلهای سفید، قرمز، صورتی یا ارغوانی دارد. نوع دائمی آن معمولا گلهای سفید یا کبود می دهد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دلفین
یک نوع ماهی بزرگ و پستاندار که درازی بدنش به سه متر می رسد
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
فرهنگ لغت هوشیار
دلفین
نوعی پستاندار دریایی بزرگ و بسیار باهوش، یکی از صورت های فلکی شمالی
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلفین
تصویر زلفین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زورفین،
کنایه از زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفین
تصویر دفین
پنهان شده در زیر خاک، مدفون، زیر خاک رفته
فرهنگ فارسی عمید
(دُ لَ)
محمد بن عبدالله بن حمدان، مکنی به ابوالحسن. وی ادیب بود و از نسل ابودلف عجلی است و نسبت وی نیز به اوست. دلفی در مصر مقیم بود و به سال 460 هجری قمری در آنجادرگذشت. او راست: شرح دیوان متنبی در ده مجلد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 103 از الوافی بالوفیات ج 3 ص 329)
لغت نامه دهخدا
(دِ فی یَ)
دهی است از دهستان میان آب، بخش مرکزی شهرستان شوشتر. در 33هزارگزی جنوب شوشتر. آب آن از رود شطیط است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
منسوب به دلف که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
یکی از شهرهای قدیم یونان در فوکیس نزدیک دامنۀ جبال پارناس. آپولون را در این شهر معبدی عظیم بود و رب النوع مزبور در آن معبد عقاید و آرای خویش را در بارۀ هر امری از زبان پوتیا به مردم یونان می گفت. شهر دلفی در سال 279 قبل از میلاد به تصرف جمعی از سپاهیان کالیا درآمد. (از تمدن قدیم فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فَ)
تثنیۀ دف، که نظام قاری آنرا توسعاً در معنی دفه، که آلت جولاهان است، بکار برده:
ز چرخ قز آوازۀ سوره خاست
ز دفین فغان بهر ماسوره خاست.
و رجوع به دفه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ)
جمع واژۀ صلف. رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَحْ حُ)
دلف (د / د ل ) . (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دلف شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ایل کرد پیشکوه است که یکی از طوایف اربعه از طوایف پیش کوه ایلات کرد ایران است، و در شمال غربی لرستان بین کرمانشاه، هرسین، الیشتر سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است. این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به کوه و بخش سلسله، از شمال به منطقۀکرمانشاه، از غرب به رود خانه صیمره و گاماسیاب، ازجنوب به بخشهای طرهان و چگنی. آب آن از رودخانه های بادآور، کفراش، گیزه رود، حسن کاویار توده تیزآب قند وقنوات و چشمه های متفرقه تأمین میشود محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم است. راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه از این بخش میگذرد. این بخش از 5 دهستان بشرح زیر تشکیل گردیده است: 1- دهستان نورعلی دارای 41 آبادی و 9800 تن سکنه. 2- دهستان خاوه با 30 آبادی و 8800 تن سکنه. 3- دهستان کاکاوند با 99 آبادی و 19600 تن سکنه. 4- دهستان ایتیوند با 54 آبادی و 000، 10 تن سکنه. 5- دهستان میربک با 58 آبادی و 13400 تن سکنه. که جمع آن 282 آبادی و 62600 تن سکنه می شود. ساکنین از طایفۀ موسیوند، میربیک، نورعلی، ایتیوند و کاکاوند خاوه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دلفین. (اقرب الموارد). رجوع به دلفین شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان) (آنندراج). به همان معنی زورفین است. (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات). زرفین و زنجیر چهارچوبۀ در و صندوق و جز آن. (ناظم الاطباء). زرفین. زفرین. زولفین. زوفرین. اوستا ’زفرن’. حلقه ای باشد که برچهارچوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند. (فرهنگ فارسی معین). در خراسان حلقۀ در را ’زلفین’ و ’زلفی’ و زنجیرۀ آن را زنجیر گویند، در کابلی ’زولفی’، پشتو ’زلپی’، شهمیرزادی ’زلفین’. (حاشیۀ برهان چ معین). رزه که در چفت در آید. دلیل اینکه این لکه زورفین است نه تثنیۀ زلف: زرفن صدغه ، همچو زنجیر ساخت زلف را، مولده مأخوذه من الزرفین. (منتهی الارب). گیسو و زلف معشوق را بدان تشبیه کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) :
چفت و زلفین بدر، آن انگله گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.
نظام قاری (دیوان البسه، یادداشت ایضاً).
، زلفین به صیغۀ تثنیه... از تصرفات فارسی زبانان است و متعرب اند. (آنندراج). زلفین که در اشعار شعرا می آید و گمان تثنیۀ زلف می برند از زلفین بمعنی رزۀ در و قفل است که بمعنی مجازی گرفته اند، چنانکه عرب نیز از صورت دیگر آن یعنی زرفین همین معنی را آورده است. زرفن صدغه... موی مرغول و عرب از آن فعل و نعت ساخته است به استعاره موی معشوق. حلقۀ زلف و گاه مطلق گیسو و زلف از آن اراده کنند. تثنیۀ زلف نیست وگرنه تثینه را تصغیر کردن و سپس جمع بستن نه بااصول زبان فارسی، بلکه با هیچ زبانی دیگر نمی سازد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زلف معشوق بمناسبت تشبیه بمعنی اول. بعضی این کلمه را ’زلفین’ به صیغۀ تثنیه خوانند، ولی باید دانست که اولاً زلف در عربی قدیم، نیامده و معربست و ثانیاً استعمال ’دوزلفین’ و ’زلفینکان’ از طرف گویندگان رفع شبهه میکند... معهذا گاهی به صیغۀ تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده. (فرهنگ فارسی معین) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیارو سیه چشم و نغزدلبر.
خسروی.
شبستان گلستان ز دیدار او
دو زلفین مشکین و گلنار او.
فردوسی.
نسیم دو زلفین او بگذرد
برآمیخته با نسیم صبا.
غضایری.
گاه در چاه زنخدان نگار ختن است
گاه در حلقۀ زلفین نگار چگل است.
فرخی.
ای وعده تو چون سر زلفین تو، نه راست
آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته اش آلست.
عسجدی.
همه کهسار پرزلفین معشوقان و پردیده
همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها.
منوچهری.
بدست راست شراب و بدست چپ زلفین
همی خوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ.
منوچهری.
دل جراحت کرد آن زلفین چون زلفینش را
بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای.
منوچهری.
دو مارافسای عینینش دو مارستند زلفینش
که هم مارست و مارافسای و هم زهر است و تریاقش.
منوچهری.
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مجلدی.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فرو زنده رخسار دلبر.
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم
وآن دو زلفین سیاه تو بدان شکل دوجیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
سر زلفینش انگوری به بار است
زنخ سیب است و پستانش دونار است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
شبی مشکرنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو.
بیا تا ببینی شکفته عروسی
که زلفین و عارض به خروار دارد.
ناصرخسرو.
گل سرخ چون روی خوبان به خجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.
ناصرخسرو.
فری آن قد و زلفینش که گوئی
فروهشته ست از شمشادشمشاد.
زینبی.
اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو
عمری بسر آوردم بر بوک و مگر بر.
سنائی.
ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید کارد برکشید و بدست ایاز داد که برگیر و زلفین خویش را ببر... ایاز زلف دو تو کرد و... فرمان بجای آورد و هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. (چهارمقالۀ نظامی چ معین چ 3 ص 56).
دیدم به زیر حلقۀ زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صدهزار دل.
سوزنی.
مشاطه ست کلک تو کز مشک و غالیه
زلفین لیل شانه زند بر رخ نهار.
سوزنی.
بندۀ زلفین تو شد غالیه
خاک کف پای تو کافور باد.
انوری.
ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
افعی تو دام دیو، مهرۀ تو مهر جم.
خاقانی.
نوک کلک شاه را، حورا به گیسو بسترد
غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
تا باد دوزلفین ترا زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد.
خاقانی.
زلفین مسلسلش گرهگیر
پیچیده چو حلقه های زنجیر.
نظامی.
زلفین بنفشه از درازی
در پای فتاده وقت بازی.
نظامی.
گر او لختی از زر برآرد به دوش
دو لختی است زلفین من گرد گوش.
نظامی.
زلفین ترا خمیده کی خواهم دید
لعل لب تو مکیده کی خواهم دید.
سعدی.
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست.
سعدی.
زلفین دل آویزت با ابن یمین گفتند
آن را که براندازند با ماش دراندازند.
ابن یمین.
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.
حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم.
حافظ (دیوان چ غنی ص 229).
رجوع به زرفین، زفرین، زلفین، زوفرین و زلفینک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
دو هزار. تثنیۀ الف در حالت نصب و جر. الفان. الفی:
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه.
منوچهری، القام حجر، خاموش گردانیدن کسی را در گفتگو و مخاصمه. (از اقرب الموارد) ، دویدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). تاختن شتر در رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ نِ)
بصیغۀ تثنیه مثنی خلف (منتهی الارب).
- ذات الخلفین، تبر دو سر. ج، ذوات الخلفین
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ نِ)
بصیغۀ تثنیه، مثنی خلف. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: ولدت الشاه خلفین، زاد گوسفند سالی نر و سالی دیگر ماده.
- ذات خلفین، تبر دو سر. (منتهی الارب). ج، ذوات الخلفین
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفین
تصویر دفین
نهبیده پنهانشده زیرخاک کرده مدفون، پنهان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفین
تصویر زلفین
حلقه پشت در یا صندوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین
تصویر دفین
((دَ))
پنهان شده در زیر خاک، مدفون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلفین
تصویر زلفین
((زُ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زورفین
فرهنگ فارسی معین
حلقه ای که بر چارچوب در و صندوق وصل کنند و زنجیر را به آن.، لنگه ی همانند در
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی