گل سرخ صحرایی، گیاهی صحرایی، گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. پس از ریختن برگ های گل ثمر آن پیدا می شود و آن میوه ای است شبیه زیتون که پس از رسیدن زرد یا سرخ رنگ می شود و دانه های سفید درازی دارد که در طب به کار می رود
گل سرخ صحرایی، گیاهی صحرایی، گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. پس از ریختن برگ های گل ثمر آن پیدا می شود و آن میوه ای است شبیه زیتون که پس از رسیدن زرد یا سرخ رنگ می شود و دانه های سفید درازی دارد که در طب به کار می رود
تن مالنده. مالنده. آنکه در حمام تن را مالش دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). آنکه در حمام اندام مردم را بمالد و کیسه کشد. (از غیاث) (آنندراج). مشت مال کننده که بدن را خالی یا با روغن مالش دهد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آنکه در حمام اندام مالد و خدمت کند. (از شرفنامۀ منیری). آنکه در حمام شوخ تن دیگران با کیسه و جز آن پاک کند. مشت مال چی. کیسه کش. رنجبر. رنجبر حمام. قائم: سوی دلاکی بشد قزوینیی که کبودم زن بکن شیرینیی. مولوی. ، آنکه در حمام سر سترد. (شرفنامۀ منیری). سرتراش. (لغت محلی شوشتر، خطی). موی ستر. موی تراش. مزین. حلاق. سلمانی. تانگول. آینه دار. - امثال: دلاکهاچون بیکار مانند سر یکدیگر تراشند. (امثال وحکم دهخدا). ، حجام. گرا. گرای
تن مالنده. مالنده. آنکه در حمام تن را مالش دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). آنکه در حمام اندام مردم را بمالد و کیسه کشد. (از غیاث) (آنندراج). مشت مال کننده که بدن را خالی یا با روغن مالش دهد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آنکه در حمام اندام مالد و خدمت کند. (از شرفنامۀ منیری). آنکه در حمام شوخ تن دیگران با کیسه و جز آن پاک کند. مشت مال چی. کیسه کش. رنجبر. رنجبر حمام. قائم: سوی دلاکی بشد قزوینیی که کبودم زن بکن شیرینیی. مولوی. ، آنکه در حمام سر سترد. (شرفنامۀ منیری). سرتراش. (لغت محلی شوشتر، خطی). موی ستر. موی تراش. مزین. حلاق. سلمانی. تانگول. آینه دار. - امثال: دلاکهاچون بیکار مانند سر یکدیگر تراشند. (امثال وحکم دهخدا). ، حجام. گرا. گرای
در لهجۀ گناباد خراسان، آدم ولگرد که از خانه بیرون می رود و این سوی و آن سوی می رود. غالبا به زنانی که همیشه از خانه بیرون روند دلوک می گویند. (یادداشت لغت نامه)
در لهجۀ گناباد خراسان، آدم ولگرد که از خانه بیرون می رود و این سوی و آن سوی می رود. غالبا به زنانی که همیشه از خانه بیرون روند دلوک می گویند. (یادداشت لغت نامه)
بوی خوش که به خود درمالند. (منتهی الارب). هرچه بر خویشتن مالند. (دهار). آنچه بر تن مالند، چون خطمی و روغن و چیزهای خوش بو. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارو که در خویشتن مالند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه بر تن مالند از طیب و دارو و جز آن. (از اقرب الموارد). آنچه بر تن مالند چون روغن خوش بودار. (غیاث) ، آنچه از سفوفات با انگشت بر دندان مالند. (مخزن الادویه)
بوی خوش که به خود درمالند. (منتهی الارب). هرچه بر خویشتن مالند. (دهار). آنچه بر تن مالند، چون خطمی و روغن و چیزهای خوش بو. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارو که در خویشتن مالند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه بر تن مالند از طیب و دارو و جز آن. (از اقرب الموارد). آنچه بر تن مالند چون روغن خوش بودار. (غیاث) ، آنچه از سفوفات با انگشت بر دندان مالند. (مخزن الادویه)
فروشدن آفتاب یا زردرنگ گردیدن یا برگشتن. (از منتهی الارب). بگشتن آفتاب بوقت زوال و فروشدن آن. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشتن آفتاب وقت زوال. (ترجمان القرآن جرجانی). گشتن آفتاب وقت زوال و فرورفتن آن. (دهار). برگشتن آفتاب از نصف النهار. (یادداشت مرحوم دهخدا). غروب کردن و زرد شدن آفتاب، و گویند مایل و زایل گشتن آن است از دل آسمان، که در این صورت آنرا دالک گویند. (از اقرب الموارد) : أقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل (قرآن 78/17) ، نماز را برپا دار از زوال آفتاب تا تاریکی شب، مالیدن روی خود رابا طیب و بوی خوش. (از اقرب الموارد) ، ستم کردن در حق کسی، آسان گرفتن بر بدهکار. (از اقرب الموارد). دلک. رجوع به دلک شود
فروشدن آفتاب یا زردرنگ گردیدن یا برگشتن. (از منتهی الارب). بگشتن آفتاب بوقت زوال و فروشدن آن. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشتن آفتاب وقت زوال. (ترجمان القرآن جرجانی). گشتن آفتاب وقت زوال و فرورفتن آن. (دهار). برگشتن آفتاب از نصف النهار. (یادداشت مرحوم دهخدا). غروب کردن و زرد شدن آفتاب، و گویند مایل و زایل گشتن آن است از دل آسمان، که در این صورت آنرا دالک گویند. (از اقرب الموارد) : أقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل (قرآن 78/17) ، نماز را برپا دار از زوال آفتاب تا تاریکی شب، مالیدن روی خود رابا طیب و بوی خوش. (از اقرب الموارد) ، ستم کردن در حق کسی، آسان گرفتن بر بدهکار. (از اقرب الموارد). دلک. رجوع به دلک شود
جانوری است شبیه به عنکبوت، گویند زهر او آدمی را هلاک کند و به عربی رتیلا خوانند. (برهان). جانوری است که چون به بدن آدمی رسد ریش کند و آنرا به عربی رتیلا گویند، و این مخفف دیلمک است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رتیلا که جانوری است شبیه به عنکبوت بزرگ و گزیدگی آن گاه مورث کسالتی می گردد که شخص گزیده شده در حالت اغما و چرت می افتد و یا مورث مالیخولیایی می شود که بسیار عسیرالعلاج است ولی این عوارض بندرت اتفاق می افتد. (ناظم الاطباء). در تداول امروز خراسان، نوعی رتیل را گویند که بدن او سیاه است و زهری کشنده دارد. (یادداشت محمد پروین گنابادی) : دلمکی می کند هزار بچه مرد را هست بی شمار بچه. آذری (از آنندراج)
جانوری است شبیه به عنکبوت، گویند زهر او آدمی را هلاک کند و به عربی رتیلا خوانند. (برهان). جانوری است که چون به بدن آدمی رسد ریش کند و آنرا به عربی رتیلا گویند، و این مخفف دیلمک است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رتیلا که جانوری است شبیه به عنکبوت بزرگ و گزیدگی آن گاه مورث کسالتی می گردد که شخص گزیده شده در حالت اغما و چرت می افتد و یا مورث مالیخولیایی می شود که بسیار عسیرالعلاج است ولی این عوارض بندرت اتفاق می افتد. (ناظم الاطباء). در تداول امروز خراسان، نوعی رتیل را گویند که بدن او سیاه است و زهری کشنده دارد. (یادداشت محمد پروین گنابادی) : دلمکی می کند هزار بچه مرد را هست بی شمار بچه. آذری (از آنندراج)
دهی جزء دهستان کوهپایۀ بخش شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی شمال باختر ساوه نزدیک به شاباغی. هوای آن سردسیری و سکنۀ آن 125 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، انار، انجیر، بادام، گردو و سیب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. مزارع چنار و یک مزرعۀ کوچک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان کوهپایۀ بخش شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی شمال باختر ساوه نزدیک به شاباغی. هوای آن سردسیری و سکنۀ آن 125 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، انار، انجیر، بادام، گردو و سیب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. مزارع چنار و یک مزرعۀ کوچک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
روئیدگی است. (منتهی الارب). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است صحرایی از تیرۀگل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. گل سرخ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین) ، میوۀ گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود. (فرهنگ فارسی معین). بار گل سرخ که سپس گل آید و شیرین می باشد و به خرمای تر می ماند و اهل شام آنرا صرم الدیک گویند، یا ورد کوهی است که به غورۀخرما ماند در کلانی و سرخی و به خرمای تر در شیرینی و در یمن یکدیگر را هدیه می دهند. (منتهی الارب). میوۀ ورد و گل سرخ است که قرمز شود بطوری که مانند خرمای تازه گردد، وپس از رسیدن شیرین می شود و چون رطب آنرا می خورند. (از اقرب الموارد). میوه و ثمر گلی است و آن مانند تخم گل سه رنگ می باشد و بعضی گویند تخم گل است که به عربی بذرالورد خوانند. (برهان). ثمر گل، چون بریزد آن ثمر حاصل شود. (الفاظ الادویه). ثمر گل سرخ صحرایی است مثل بار گل سرخ بستانی و با اندک شیرینی و عفوصت و زرد مایل به سرخی و بقدر زیتونی، و درتنکابن کلیک نامند و به ترکی آیت برونی و به اصفهان بن گل گویند و گل نبات او پرخارتر از گل بستانی، و گلش بی بو و مشتمل بر چهار ورق و محتوی بر دانه های طولانی سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
روئیدگی است. (منتهی الارب). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است صحرایی از تیرۀگل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. گل سرخ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین) ، میوۀ گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود. (فرهنگ فارسی معین). بار گل سرخ که سپس گل آید و شیرین می باشد و به خرمای تر می ماند و اهل شام آنرا صُرم الدیک گویند، یا ورد کوهی است که به غورۀخرما ماند در کلانی و سرخی و به خرمای تر در شیرینی و در یمن یکدیگر را هدیه می دهند. (منتهی الارب). میوۀ ورد و گل سرخ است که قرمز شود بطوری که مانند خرمای تازه گردد، وپس از رسیدن شیرین می شود و چون رطب آنرا می خورند. (از اقرب الموارد). میوه و ثمر گلی است و آن مانند تخم گل سه رنگ می باشد و بعضی گویند تخم گل است که به عربی بذرالورد خوانند. (برهان). ثمر گل، چون بریزد آن ثمر حاصل شود. (الفاظ الادویه). ثمر گل سرخ صحرایی است مثل بار گل سرخ بستانی و با اندک شیرینی و عفوصت و زرد مایل به سرخی و بقدر زیتونی، و درتنکابن کلیک نامند و به ترکی آیت برونی و به اصفهان بن گل گویند و گل نبات او پرخارتر از گل بستانی، و گلش بی بو و مشتمل بر چهار ورق و محتوی بر دانه های طولانی سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
کسی که فشار روزگار او را با تجربه کرده باشد پارسی است (هدایت) تازی است دلیک گل سرخ دشتی از گیاهان خاک فرسوده، بر گل سرخ، آزموده کار گیاهی است صحرایی از تیره گل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است (گل سرخ صحرایی)، میوه گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود
کسی که فشار روزگار او را با تجربه کرده باشد پارسی است (هدایت) تازی است دلیک گل سرخ دشتی از گیاهان خاک فرسوده، بر گل سرخ، آزموده کار گیاهی است صحرایی از تیره گل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است (گل سرخ صحرایی)، میوه گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود
نام مسخره ای که تلخک نامیده می شود، کسی که مردم را بخنده وامیدارد، تلخک پارسی است دلغک تلخک نام نهاده بر خریشی در دربار محمود غزنوی خریش لوده شوخ کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده آور برای تفریح دیگران میکرد لوده مسخره، کسی که در بند بازی و نمایشهای سیرکی ادای هنر پیشه اصلی را در آورد و بدین وسیله مردم را بخنداند یالانچی
نام مسخره ای که تلخک نامیده می شود، کسی که مردم را بخنده وامیدارد، تلخک پارسی است دلغک تلخک نام نهاده بر خریشی در دربار محمود غزنوی خریش لوده شوخ کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده آور برای تفریح دیگران میکرد لوده مسخره، کسی که در بند بازی و نمایشهای سیرکی ادای هنر پیشه اصلی را در آورد و بدین وسیله مردم را بخنداند یالانچی