جدول جو
جدول جو

معنی دلعس - جستجوی لغت در جدول جو

دلعس
(دِ عِ)
جمل دلعس، شتر رام و ذلول. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج). دلعوس. رجوع به دلعوس شود
لغت نامه دهخدا
دلعس
(دَ عَ / دِ عَ)
شتر مادۀ دفزک سست فروهشته گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاس. رجوع به دلعاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لِ)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خدیعت. ما لی فیه ولس لا دلس، مرا در آن نه خیانت و نه خدیعت است. (از اقرب الموارد). دلس. رجوع به دلس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
تاریکی. (منتهی الارب). ظلمت. (اقرب الموارد) ، تاریکی در تاریکی. (منتهی الارب). اختلاط ظلمت و تاریکی. (از اقرب الموارد) ، روئیدگی که در آخر گرما برگ آرد، و باقیماندۀ روئیدگی. (منتهی الارب). گیاه که در آخر تابستان برگ آرد، و گویند بقایای گیاه و بقولات. (از اقرب الموارد) ، زمینی که پس از خورده شدن، گیاه در آن بروید. (ازاقرب الموارد). ج، أدلاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مکر و فریب: ما لی دلس، نیست مرا مکر و فریب. (منتهی الارب). دلس. رجوع به دلس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان جراحی، بخش شادگان، شهرستان خرمشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
جمع واژۀ دلسه. (ناظم الاطباء). رجوع به دلسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون کردن زبان را از دهن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آمدن زبان از دهن از خستگی یا تشنگی (متعدی و لازم است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
نوعی خارپشت بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَوْ وُ)
آکندن خنور. (از منتهی الارب). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد) ، سخت سپردن. (از منتهی الارب). پای نهادن بر چیزی و لگدمال کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دست میان پوست بالایین و پوست تنک گوسپند انداخته پوست کندن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دحس. و رجوع به دحس شود، نیزه درزدن به جایی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به نیزه زدن. (المصادر زوزنی) ، کنایه ازآرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رام کردن زن را، راندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پنبه. (منتهی الارب). قطن. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ مدور. لغتی است در دعص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دعص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سخت تاریکی. (منتهی الارب). سخت ظلمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمل دلعاس، شتر رام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه دلعاس، ناقۀ دفزک و فروهشته گوشت. (منتهی الارب). ناقۀ ستبر و سست گوشت. (از اقرب الموارد). دلاعس. دلعس. رجوع به دلاعس و دلعس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
شتردفزک و فربه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ / دِ عَ /دِ لَ)
شتر توانای پرگوشت رام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاث. رجوع به دلعاث شود
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
ناقۀ درشت فروهشته اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ماده شتر ضخم سست گوشت. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
الیهودی. از اخابث منافقین عهد نبی اکرم است. (امتاع الاسماع ص 179 و 497)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج، لعس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سیاه بام لب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آماده شدن شیر بگرفتن سر کسی. (منتهی الارب). العاف (بعین مهمله). (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود، الغاف مرد یا شیر، باربار نگریستن آن. تیز نگاه کردن. (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بدمعاملگی کردن و ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لقمه فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). لقمه ساختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لغیف دزدان گردیدن، و لغیف آنکه هم طعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و با ایشان دزدی نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید:
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.
(از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ عِ)
جمل دلاعس، شتر رام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاس. رجوع به دلعاس شود، ناقه دلاعس، ناقۀ سست دفزک و فروهشته گوشت. (منتهی الارب). ناقۀ ستبر فروهشته گوشت. (از اقرب الموارد). دلعس. دلعوس. دلعاس. رجوع به دلعاس و دلعس و دلعوس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دلسه. (ناظم الاطباء). رجوع به دلسه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شتر مادۀ دفزک سست فروهشته گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاس. دلعس. رجوع به دلعاس و دلعس شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
رگی است در نره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج) ، فنج ماده. (منتهی الارب). قرن و عفله و فتق زن. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج) ، رگی است سبز در ماده شتر بالای بظر در مجرای بول. (از اقرب الموارد) (از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
زن دلیر خودرای نافرمان. (منتهی الارب). زنی که بر کار خود دلیر و باجرأت باشد و بر اهل خود عاصی. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دلیر درشت خوگر سیر اول شب. (منتهی الارب) ، ناقۀ کهن سال توانا و دفزک فروهشته گوشت سست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمل دلعس، شتر ذلول و رام. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج). دلعس. رجوع به دلعس شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ العس و لعساء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعس
تصویر لعس
گزیدن به دندان سیاهی لب که نیکو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلس
تصویر دلس
ظلمت، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از العس
تصویر العس
لب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلعوس
تصویر دلعوس
زن دلیر، زن نافرمان خود سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمس
تصویر دلمس
پتیاره (بلا) سختی
فرهنگ لغت هوشیار
از هم پاشیده، دله مفت خور
فرهنگ گویش مازندرانی