- دلشدگی (دِ شُ دَ /دِ)
حالت و کیفیت دلشده. غمزدگی. پریشانی و اضطراب، عاشقی. عشق:
مردمان گویند این دلشدگی چیست بر او
این قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست.
فرخی.
در دلشدگی قرار می دار
صبری بستم بکار می دار.
نظامی.
غم داد دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.
نظامی.
، دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). خلفه. تعتﱡه. عتاهه. عته. (ع / ع ) . (منتهی الارب). معتوهی، حماقت. نادانی. (ناظم الاطباء)
مردمان گویند این دلشدگی چیست بر او
این قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست.
فرخی.
در دلشدگی قرار می دار
صبری بستم بکار می دار.
نظامی.
غم داد دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.
نظامی.
، دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). خلفه. تعتﱡه. عتاهه. عته. (ع / ع ) . (منتهی الارب). معتوهی، حماقت. نادانی. (ناظم الاطباء)
