جدول جو
جدول جو

معنی دلشدگان - جستجوی لغت در جدول جو

دلشدگان
(پَ)
ج دلشده. مردم پریشان و مضطرب: بر کران آب فرود آمدیم بی ترتیب چون دلشدگان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 634) ، عاشقان. شیفتگان:
از اشک دلشدگان گوهرنثار زمین
وز آه سوختگان عنبربخار هوا.
خاقانی.
آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد.
حافظ.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد.
حافظ.
بس تجربه کردیم درین دیر مکافات
با دلشدگان هرکه در افتاد برافتاد.
خواجۀ شیراز (از آنندراج).
رجوع به دلشده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شدگان
تصویر شدگان
گذشتگان، رفتگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویزان، آویخته، آونگان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ شُ دَ /دِ)
حالت و کیفیت دلشده. غمزدگی. پریشانی و اضطراب، عاشقی. عشق:
مردمان گویند این دلشدگی چیست بر او
این قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست.
فرخی.
در دلشدگی قرار می دار
صبری بستم بکار می دار.
نظامی.
غم داد دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.
نظامی.
، دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). خلفه. تعتﱡه. عتاهه. عته. (ع / ع ) . (منتهی الارب). معتوهی، حماقت. نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از دهستان های دوگانه بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. این دهستان در جنوب باختری بزمان واقع است و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به دهستان مرکزی و بخش فهرج از شهرستان بم، از طرف مشرق به بخش حومه و بخش بمپور، از طرف جنوب به دهستان رمشک از بخش کهنوج، از طرف مغرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. منطقه ای است جلگه و هوای آن گرمسیر. آب قرای دهستان از قنات و چاه تأمین میشود. بیشتر اهالی این دهستان چون غیر از گله داری کار دیگری ندارند در تمام مدت سال بطور سیار در این دهستان تغییر مکان میدهند. زبان مادری ساکنین قراء بلوچی است. این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده جمعیت آن در حدود 10000 تن میباشد. مرکز دهستان آبادی دلگان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده مرکز دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. واقع در 87هزارگزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، با3500 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
جمع واژۀ دده. ددها. ددان. جانوران درنده. مقابل دامان: آهوان و ددگان چون از حرم بیرون شوند کس شان نبیند و اندر این آیتی است تا همه خلق بدانند که خدای تعالی آن وحوش را الهام داد و از خلق ایمن گردانید. (ترجمه طبری بلعمی). و اندر وی منزلیست و هرگز از برف خالی نبود و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند. (حدود العالم). بحقیقت بدانید که این رمه راشبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). همه لشکر پره داشتند و از ددگان و نخجیر رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). ددگان برف اندود آتش زده دویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 450). و چنانکه عادت حکمت هندوانست سخنها بزبان ددگان و مرغان برسان کلیله و دمنه. (مجمل التواریخ و القصص).
بااو ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس.
نظامی.
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز.
نظامی.
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ سر نهند.
نظامی.
خوانده باشی بزور غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان.
نظامی.
یعنی ددگان مرا به دنبال
هستند سگان تیزچنگال.
نظامی.
چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته.
نظامی.
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.
نظامی.
صدف، مرغی است یا نوعی از ددگان. صوه، جماعت ددگان. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ دده، کنیز. کنیزسیاه: مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. (تاریخ بیهقی ص 401). رجوع به دده در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دِ)
در عبری به معنی طفل، شهری است منسوب به لاویان که در قسمت منسی در مغرب اردن واقع بود، کتاب اول تواریخ ایام داوران:2 بعضی را گمان چنان است که آن مثل تعنک بود، صحیفه یوشع 21:25 سفر داوران 1:27، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دی دِ)
دهی از دهستان قنقری پائین (سفلا) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده است با 92 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه آباده و شیراز میان آجدادو قادرآباد در 735700گزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
دلنگ. آونگان. آویزان. (از برهان) (از آنندراج). آویخته. معلق و رجوع به دلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 17هزارگزی اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی امیرآباد به اصفهان، با 1726 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن ماشین رو است و دبستان و در حدود 10 دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / دَ رْ رَ دَ / دِ)
جمع واژۀ درنده. سباع. (یادداشت مرحوم دهخدا). ددان. ددگان:
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درّندگان گرگ و ببر دلیر...
ز هرّای درّندگان چنگ دیو
شده سست بر چشم گیهان خدیو.
فردوسی.
از بیم درندگان خونخوار
با صحبت او نداشت کس کار.
نظامی.
دهن، درختی که بدان درندگان کشته شوند. مجدار، چیزی که در زراعت نصب کنند تا درندگان نیایند. (منتهی الارب). و رجوع به درنده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ده کوچکی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. واقع در 100هزارگزی جنوب باختری بمپور و کنار راه مالرو فنوج به مشک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلشدگی
تصویر دلشدگی
عاشقی، حماقت نادانی، دیوانگی جنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویخته آونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
((دِ لَ))
آویخته، دلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگان
تصویر دادگان
جمع دده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند که گوشت ددگان میخورد، دلیل که مال حرام بدست آورد و بخورد. اگر بیند که آواز ددگان می شنود، دلیل که بانگ خصومت و گفتگو شنود. جابر مغربی
اگر بیند که ددگان داشت و جمله خر شدند، یا یکی از ایشان خر شدند و یکی گاو و یکی اشتر و یکی گوسفند، دلیل که روزی بر وی فراخ گردد، لکن دین را زیان است. اگر بیند که چهارپایان او ددگان شدند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن ددگان در خواب، بر چهار وجه است. اول: دشمنان. دوم: پادشاهان ظالم. سوم: زن سلیطه. چهارم: همسایگان بد.
اگر بیند که به صورت ددی شد، دلیل که عقل او زایل گردد. اگر بیند ددگان با وی سخن گفتند، دلیل که پادشاهی یابد. اگر بیند بر ددگان غالب شد و ایشان را می کشت، دلیل است که بر دشمن ظفر یابد. اگر به خلاف این بیند، دشمن بر وی ظفر یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لغزنده، نااستوار، آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان، تاب
فرهنگ گویش مازندرانی