- دلستان (دخترانه)
- دلربا
معنی دلستان - جستجوی لغت در جدول جو
- دلستان
- دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رفیقان، رفقا
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
پارسی تازی گشته گلستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
مدرسه، کتاب، مکتب خانه
دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
مدرسۀ ابتدایی، آموزشگاه برای نوآموزان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن،
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن،
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گلستان می گویند، برای مثال گل دگر ره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
محل روئیدن گل، گلزار
سرگذشت، قصه، حکایت، مشهور، زبانزد خاص و عام
Fiction, Story, Tale
фантастика , рассказ
Fiktion, Geschichte
вигадка , історія , казка
fikcja, opowieść
小说 , 故事
ficção, história, conto
finzione, storia, racconto
ficción, historia, cuento
fiction, histoire, conte
fictie, verhaal
fiksi, cerita
خيالٌ , قصّةٌ
कथा , कहानी
דמיון , סִיפּוּר , סִפּוּר
小説 , 物語
소설 , 이야기