رنجیدگی. آزردگی. اندک تألم و تأثر از دوستی یا یکی از کسان و خویشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ملالت. غمگینی. گله. شکایت. نارضایی. اوقات تلخی. (فرهنگ لغات عامیانه). - دلخوری داشتن از کسی یا چیزی، از او اندکی رنجیده بودن. از او گله مند بودن. از او ناراضی بودن
رنجیدگی. آزردگی. اندک تألم و تأثر از دوستی یا یکی از کسان و خویشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ملالت. غمگینی. گله. شکایت. نارضایی. اوقات تلخی. (فرهنگ لغات عامیانه). - دلخوری داشتن از کسی یا چیزی، از او اندکی رنجیده بودن. از او گله مند بودن. از او ناراضی بودن
دل آوری. حالت و چگونگی دلاور. شجاعت. دلیری. جنگجویی. بهادری. نیرومندی. (از ناظم الاطباء). بسالت. بطالت. بطولت. ذمارت. ذماره. سکسکه. (منتهی الارب). شده. (دهار). نجدت. (از منتهی الارب) : در خواب جنگ بینی از آرزوی جنگ وین از مبارزی بود و از دلاوری. فرخی. این هرمز در روزگار خویش یگانه ای بود بقوت و نیرو و دلاوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 20). دیدم همه دلبران آفاق چون تو به دلاوری ندیدم. سعدی. جوان به غروردلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. (گلستان سعدی). - عرصۀ دلاوری، میدان جنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دل آوری. حالت و چگونگی دلاور. شجاعت. دلیری. جنگجویی. بهادری. نیرومندی. (از ناظم الاطباء). بَسالت. بطالت. بطولت. ذَمارت. ذماره. سَکسَکه. (منتهی الارب). شده. (دهار). نجدت. (از منتهی الارب) : در خواب جنگ بینی از آرزوی جنگ وین از مبارزی بود و از دلاوری. فرخی. این هرمز در روزگار خویش یگانه ای بود بقوت و نیرو و دلاوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 20). دیدم همه دلبران آفاق چون تو به دلاوری ندیدم. سعدی. جوان به غروردلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. (گلستان سعدی). - عرصۀ دلاوری، میدان جنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)