جدول جو
جدول جو

معنی دلبر - جستجوی لغت در جدول جو

دلبر
(دخترانه)
برنده دل، یار و معشوق، زیبا، جذاب، معشوق
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
دلبر
کسی که با زیبایی خود دیگری را فریفته و دل باختۀ خود کند، برندۀ دل، محبوب، معشوق
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
فرهنگ فارسی عمید
دلبر
(زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دل بر. دل برنده، برندۀ دل. دلربا. آنکه دلهای عشاق به حسن و کرشمه برد. (شرفنامۀ منیری). آنکه دل می رباید. (ناظم الاطباء) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.
خسروی.
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
به قرص شمس و به ورتاج سخت می ماند.
آغاجی.
یکی ماه رویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی.
فردوسی.
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف
دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.
فرخی.
به باغی چو پیوستن مهر خرم
به باغی چو رخسارۀ دوست دلبر.
فرخی.
نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد
نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و درخور شد.
فرخی.
شه روم را دختری دلبر است
که از روی رشک بت بربر است.
اسدی.
زلف تو که هم دلبر و هم دلدار است
هندوی دزد است و پاسبانی داند.
کمال اسماعیل.
، دل نشین. شیرین. زیبا. جذاب. دلربا:
گوزنست اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
میان زاغ سیاه و میان باز سفید
شنیده ام ز حکیمی حکایت دلبر.
عنصری.
چون فاختۀ دلبر، برتر پرد از عرعر
گویی که بزیر پر، بربسته یکی جلجل.
منوچهری.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فروزنده رخسار دلبر.
؟ (از لغت فرس اسدی).
صنع تو به دور دور گردون
آمیخته رنگهای دلبر.
ناصرخسرو.
زآسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
سیاره ها نیلوفرش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
، از اسماء معشوق است. (آنندراج). معشوق و معشوقه و محبوب. زن نازنین و نگار. (ناظم الاطباء) :
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.
رودکی.
از شبستان به بشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه.
رودکی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره.
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مهر خرسندی به دل بر.
لبیبی.
بخفت و چو خورشید از خاوران
برآمد بسان رخ دلبران.
فردوسی.
دوش متواریک بوقت سحر
اندرآمد به خیمه آن دلبر.
فرخی.
سر بابزن در سر و ران مرغ
بن بابزن در کف دلبران.
منوچهری.
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار.
منوچهری.
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است.
منوچهری.
همه ساله به دلبر دل همی ده
همه ماهه بگرد دن همی دن.
منوچهری.
نرگس چون دلبریست سرش همه چشم
سرو چو معشوقه ای است تنش همه قد.
منوچهری.
پنداری تبخالۀ خردک بدمیده ست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار.
منوچهری.
ایدون گمان بری که گرفتستی
در بر به مهر خوب یکی دلبر.
ناصرخسرو.
این چرخ برین است پر از اختر عالی
لا بلکه بهشت است پر از پیکر دلبر.
ناصرخسرو.
سر گرددرنجور چو افسر دو شود
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود.
مسعودسعد.
چشمی که ترا دیده بود ای دلبر
خود چون نگرد بروی دلخواه دگر.
؟ (از کلیله و دمنه).
دل فدای دلبری کردم که از بس نیکوئی
هرکه دید او را مقر آمد که او دلبر سزد.
سوزنی.
دلبرانند بر سر گورش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز.
خاقانی.
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم
که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی.
خاقانی.
از یک نظرم دو دلبر افتاد
وز یک جهتم دو قبله برخاست.
خاقانی.
روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم
رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم.
خاقانی.
ز هرسوکرد دلبر را روانه
نه دل دید و نه دلبر در میانه.
نظامی.
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیابم تا نیارم دلبرت را.
نظامی.
گهی در گوش دلبر راز گفتن
گهی غمهای دل پرداز گفنن.
نظامی.
که یارا دلبرا دلدار دلبند
توئی بر نیکوان شاه و خداوند.
نظامی.
دلبران بر بیدلان فتنه بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان.
مولوی.
پس کدامین شهر از آنجا خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است.
مولوی.
نه لایق بود عیش با دلبری
که هر بامدادش بود شوهری.
سعدی.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است.
سعدی.
کسانی که آشفتۀ دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.
سعدی.
ور نبود دلبرهمخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.
سعدی.
چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان
تو در برابر من چون سرو ایستادی.
سعدی.
دلبر شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع برند به حلوا.
سعدی.
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست.
حافظ.
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست.
حافظ.
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت.
حافظ.
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد.
حافظ.
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد.
حافظ.
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم.
حافظ.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد.
حافظ.
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام.
حافظ.
بشنو و عاشق مشو قحبۀ بازار را
شاهد هرکس بود دلبر بازیگروک.
شیخ واحدی (از شرفنامۀ منیری).
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن.
قاآنی.
هم روز شود این شب هم باز شود این در
دلبر نه چنین ماند دلدار شود روزی.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
- امثال:
زن تا نزاید دلبر است و چون بزاید مادر است. (امثال و حکم).
، در اصطلاح عرفا و در لسان اهل اﷲ، صفت قابضی و قابضیت را گویند، و دلبر از آن جهت گویند که با کرشمه و ناز خود عاشق را شیدا می کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از اصطلاحات فخرالدین)
لغت نامه دهخدا
دلبر
(دِ بَ)
دهی است از دهستان سرآب دوره، بخش چگنی، شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از سراب دوره و محصول آن غلات و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفه سادات حیات الغیب و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دلبر
برنده دل، دلربا
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
فرهنگ لغت هوشیار
دلبر
((دِ بَ))
محبوب، معشوق
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
فرهنگ فارسی معین
دلبر
معشوق
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
فرهنگ واژه فارسی سره
دلبر
آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلیر
تصویر دلیر
(پسرانه)
شجاع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبر
تصویر گلبر
(دخترانه)
آنکه سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی کنگره دوزی یا برش به شکل حرف دال (د) یعنی دال های متصل به یکدیگر که در حاشیۀ لباس های زنانه و بچگانه و پیش پرده و امثال آن می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلار
تصویر دلار
واحد پول ایالات متحدۀ آمریکا و چند کشور دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دابر
تصویر دابر
تیری که از نشانه درگذرد، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
دلاور، پردل، شجاع، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربر
تصویر دربر
در بغل، در کنار، در سینه
دربر داشتن: در بغل داشتن، شامل بودن
دربر کشیدن: در آغوش کشیدن
دربر گرفتن: شامل بودن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ بَ)
حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی. تسلی و دلنوازی. زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است:
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را به رخ کردی از دل بری.
اسدی.
چه خوانند این بهار دلبری را
چه گویند آن نگار مشتری را.
نظامی.
ز باغ دلبری پر کن کنارم
چو دانی در فراقت سخت زارم.
نظامی.
کندت دلبری و دلداری
هم عروسی و هم پرستاری.
نظامی.
من چون تو به دلبری ندیدم
گلبرک بدین طری ندیدم.
سعدی.
یاری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند.
سعدی.
حور بهشت خوانمت ماه تمام دانمت
کآدمیی ندیده ام چون تو پری به دلبری.
سعدی.
این دلبری و خوبی در سرو و گل نروید
وین شاهدی و شوخی در ماه و خور نباشد.
سعدی.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت.
سعدی.
چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.
سعدی.
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند.
حافظ.
به زلف گوی که آیین دلبری بگذار
به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن.
حافظ.
، فریفتگی. ربودگی دل. بری بودن از دل که صفت عاشق است. رجوع به دلبر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
دلاور، شجاع، بهادر، بادل، پر دل، دلدار، جری
فرهنگ لغت هوشیار
سپس رو دنباله رو، پایان ، بیخ، لاد (بنا) برزمین نرم، تیر که به آماج نخورد، رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبر
تصویر دالبر
بریده شده بشکل دال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبه
تصویر دلبه
از پارسی یک دلب یک چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربر
تصویر دربر
در کنار، در سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبری
تصویر دلبری
زیبائی دلربائی که صفت معشوق است، تسلی و دلنوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلار
تصویر دلار
((دُ))
واحد پول ایالات متحده آمریکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
((دِ))
دلاور، بی باک، گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دابر
تصویر دابر
((بِ))
تابع، پیرو، دنباله، گذشته، آخر هر چیز
فرهنگ فارسی معین
((بُ))
برشی به شکل هفت «7» و هشت «8» که جهت زیبایی در لبه بعضی از لباس های زنانه و یا پرده داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلبری
تصویر دلبری
معشوقی، محبوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
جسور، شجاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلپر
تصویر دلپر
مطمئن
فرهنگ واژه فارسی سره
دلال، دلربایی، غمز، قر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
Courageous, Gallant, Gutsy, Valiant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
смелый , галантный , доблестный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
mutig, galant, tapfer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
мужній , галантний , відважний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلیر
تصویر دلیر
odważny, galantny, dzielny
دیکشنری فارسی به لهستانی