جدول جو
جدول جو

معنی دلاکی - جستجوی لغت در جدول جو

دلاکی
(دَلْ لا)
عمل دلاک. شغل دلاک. رجوع به دلاک شود، شغل سرتراش. عمل سلمانی. سرتراشی. رجوع به دلاک شود.
- امثال:
دلاکی را از (با) سر کچل دیگری آموختن (یاد گرفتن) ، برای جلب نفع خود بزیان دیگری عمل کردن. (فرهنگ عوام) : دلاکی را با سر کچل من یاد می گیرد. (امثال و حکم).
دلاکی و استغنا. (از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند)
لغت نامه دهخدا
دلاکی
کیسه کشی مو تراشی تانگویی عمل دلاک
تصویری از دلاکی
تصویر دلاکی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلاک
تصویر دلاک
کسی که در گرمابه مردم را کیسه می کشد و شست و شو می دهد، کیسه کش
فرهنگ فارسی عمید
عیب جوی مردم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا)
تن مالنده. مالنده. آنکه در حمام تن را مالش دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). آنکه در حمام اندام مردم را بمالد و کیسه کشد. (از غیاث) (آنندراج). مشت مال کننده که بدن را خالی یا با روغن مالش دهد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آنکه در حمام اندام مالد و خدمت کند. (از شرفنامۀ منیری). آنکه در حمام شوخ تن دیگران با کیسه و جز آن پاک کند. مشت مال چی. کیسه کش. رنجبر. رنجبر حمام. قائم:
سوی دلاکی بشد قزوینیی
که کبودم زن بکن شیرینیی.
مولوی.
، آنکه در حمام سر سترد. (شرفنامۀ منیری). سرتراش. (لغت محلی شوشتر، خطی). موی ستر. موی تراش. مزین. حلاق. سلمانی. تانگول. آینه دار.
- امثال:
دلاکهاچون بیکار مانند سر یکدیگر تراشند. (امثال وحکم دهخدا).
، حجام. گرا. گرای
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاک، از لاک،
به رنگ لاک، در شالهای کشمیر رنگی خاص است مقابل زمرّدی، ترمۀ لاکی، بقسمی ترمۀ سرخ روشن گویند:
پیچیده یکی لاکی میرانه بسربر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر،
سوزنی،
، به ذکر حال و ارادۀ محل دستار لاکی رنگ
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست:
دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.
(از مجالس النفائس ص 76 و 77).
وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام کتابی از تورات. ملخی. ملاخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی از تورات و آخرین آن که مؤلفش ناشناخته است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
شیری که دوشیده شود پیش از فیقۀ اول، و فیقه آن شیر است که در پستان میان دودوشیدن گرد آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لا)
منسوب به دلان که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلائی. نسبت است به دلایه که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شرقی بن ابوبکر دلائی، از فاضلان مغرب بود که به سال 1019 هجری قمری در شهر دلاء متولد شد و در سال 1079 در شهر زاویه درگذشت. او راست: شرح الشفاء و حاشیه بر مطول. و نیز نظمهایی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلایی. نسبت است به دلایه، که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی). رجوع به دلایی و دلایه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است و حدود و مشخصات آن به قرار زیر میباشد: از شمال به ارتفاعات کتل ملو. از خاور کوه دالکی. از جنوب دهستان حومه برازجان و حد باختری آن رود خانه دالکی است. این دهستان در شمال خاوری بخش واقع و هوای آن در تابستان بسیارگرم و در زمستان معتدل است. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه دالکی و چاه و چشمۀ معروف به آب مخک تأمین میگردد. محصولات آن عبارت از: غلات، خرما، تنباکو و شغل اهالی آن زراعت و باغبانی و پیله وری است از سه آبادی بنام: دالکی، سرکوردان و کربلائی علی آباد تشکیل شده و نفوس آن در حدود 1500 تن است. جادۀ شوسۀ شیراز به بوشهر از وسط این دهستان کشیده شده و آثار معادن نفت آنجا در زمستان مشهود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). نیز رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 124شود. فسائی در فارسنامه آرد: ناحیۀ دالکی دشتستان میانۀ شمال و مشرق بوشهر درازای آن از بیورا تا بنه لعلی سه فرسنگ و پهنای آن از نیم فرسنگ نگذرد و محدود است از جانب مشرق و شمال بنواحی خشت و از مغرب بناحیه زیراه و شبانکاره و از جنوب به برازجان. معیشت اهالی آن و مالیات دیوانی از نخلستان فاریابی از رود خانه دالکی است و قصبۀ این ناحیه را نیز دالکی گویند سی ویک فرسنگ از شیراز و چهارده فرسنگ از بوشهر دورافتاده است و نزدیک بسیصدوپنجاه خانه دارد و این ناحیه مشتمل بر هفت ده آباد است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
کیسه کش مو تراش تانگو کسی که در حمام مردم را کیسه کشد کیسه کش 0، موی تراش سلمانی 0 تن مالنده، آنکه در حمام تن را مالش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آکجوی خرده گیر منسوب به لاک ساخته از لاک، برنگ لاله. توضیح نوعی قرمز روشن که از مهمترین رنگهای قالی ایران است. این رنگ از روناس قرمزدانه و احیانا نباتات دیگر بدست میاید. در هندوستان رنگ لاکی را از نوعی صمغ بدست آورند باین ترتیب که حشره ای زیر پوست درخت انجیر هندی زندگی میکند که لعابی از خودترشح مینماید. لعاب مزبور بصورت صمغ بر درخت می چسبد. از همین لعاب است که لاک میسازند و رنگ لاکی را هم میگیرند. یا ترمه لاکی. قسمی ترمه سرخ روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالی
تصویر دلالی
داساری عمل دلال، پولی که از بابت حق دلال باو میپردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاک
تصویر دلاک
((دَ لّ))
کیسه کش، موی تراش، سلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاکی
تصویر لاکی
دارای رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
حمامی، کیسه کش، مغمز، آرایشگر، سرتراش، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به کسی گفته می شوند که مشاغل گوناگون آرایش سر و صورت، ختنه، رگ
فرهنگ گویش مازندرانی
شکاف در یا پنجره یا دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
خستگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دریای طوفانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان تالارپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی