جدول جو
جدول جو

معنی دلامص - جستجوی لغت در جدول جو

دلامص
(دُ مِ)
رخشان و براق. گویند: ذهب دلامص، یعنی درخشان و براق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روشن و تابان. (دهار). دلمص. رجوع به دلمص شود
لغت نامه دهخدا
دلامص
رخشان تابان
تصویری از دلامص
تصویر دلامص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلام
تصویر دلام
نیزۀ کوتاه، زوبین
پیچ و تاب
مکر، حیله، فریب، شید، گول، دویل، تزویر، قلّاشی، تنبل، اشکیل، کید، گربه شانی، چاره، نارو، ترب، شکیل، حقّه، نیرنگ، دغلی، خاتوله، کلک، خدعه، غدر، ستاوه، روغان، ریو، دستان، ترفند، احتیال برای مثال تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلام
تصویر دلام
سیاهی، سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(دَلْ لا)
نرم و هموار و براق و تابان. گویند: أرض دلاص، زمین نرم و هموار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، ناقه دلاص، شتر مادۀ رام و نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دلص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلص شود، جمع واژۀ دلصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلصه شود، جمع واژۀ دلاص (به صورت جمع آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نرم و تابان. درع دلاص، زره نرم و تابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دلاص (بر صورت مفرد آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لیث جمع آنرا دلص ضبط کرده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پیچ و پیچش و تاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان). نیزۀکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت
ترا جزای دلامش دلام باید کرد.
ناصرخسرو.
مرحوم دهخدا در یاددادشتی این کلمه را به ضم اول و مترادف ذلام به معنی عمل والوچانیدن و شکلک ساختن و ادا و اصول درآوردن آورده و نوشته است ’پیانکی’ معتقد است که این کلمه فارسی است، توسنی:
چرا گفت کاین را لگامی نسازی
که با آن از او نیز ناید دلامی.
ناصرخسرو.
، حیلت و فریبندگی. (لغت فرس اسدی). مکر. فریب. عشوه:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.
(منسوب به رودکی).
ای گشته جهان و دیده دامش را
صد بار خریده مر دلامش را.
ناصرخسرو.
بر من از این پیش روا کرده بود
همچو برین قافله دنیا دلام.
ناصرخسرو.
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دلام.
ناصرخسرو.
، اسکدار، یعنی پیک سوار مرتب. صاحب صحاح الفرس در ص 98 در توضیح کلمه اسکدار می نویسد: آنرا (اسکدار را) در اصفهان و عراق و اکثر بلاد عجم دلام گویند. ضبط دیگر کلمه ’اورام’ است -انتهی. اما ظاهراً در این معنی کلمه مصحف ’یام’ باشد. رجوع به اسکدار در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دُلَ مِ)
رخشان. (منتهی الارب). براق. (اقرب الموارد) ، رأس دلمص، سری که موی مقدم آن رفته باشد. (منتهی الارب). أصلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
تیزرو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد). دلمث. رجوع به دلمث شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جمع واژۀ دلامز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلامز شود
لغت نامه دهخدا
(دُمِ)
بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سخت تاریکی. (منتهی الارب). شدید الظلمه. (اقرب الموارد). دلمس. رجوع به دلمس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جمع واژۀ دعموص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دعامیص. رجوع به دعموص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلاص
تصویر دلاص
نرم و هموار، جمع دلاص، تابان ها تابان نرم و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، سیاهی دلام برابر با ژوبین نیزه کوچک و فریب پارسی است نیزه کوتاه زوبین، مکر فریب: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامص
تصویر لامص
نگبهان تاکستان رزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعامص
تصویر دعامص
جمع دعموص، کفچلیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلامس
تصویر دلامس
تاریکی ژرف، سختی پتیاره (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلام
تصویر دلام
((دِ))
نیزه کوتاه، مکر، فریب
فرهنگ فارسی معین