جدول جو
جدول جو

معنی دلامس - جستجوی لغت در جدول جو

دلامس
(دُمِ)
بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سخت تاریکی. (منتهی الارب). شدید الظلمه. (اقرب الموارد). دلمس. رجوع به دلمس شود
لغت نامه دهخدا
دلامس
تاریکی ژرف، سختی پتیاره (بلا)
تصویری از دلامس
تصویر دلامس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلام
تصویر دلام
سیاهی، سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلام
تصویر دلام
نیزۀ کوتاه، زوبین
پیچ و تاب
مکر، حیله، فریب، شید، گول، دویل، تزویر، قلّاشی، تنبل، اشکیل، کید، گربه شانی، چاره، نارو، ترب، شکیل، حقّه، نیرنگ، دغلی، خاتوله، کلک، خدعه، غدر، ستاوه، روغان، ریو، دستان، ترفند، احتیال برای مثال تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیۀ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان). نیزۀکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت
ترا جزای دلامش دلام باید کرد.
ناصرخسرو.
مرحوم دهخدا در یاددادشتی این کلمه را به ضم اول و مترادف ذلام به معنی عمل والوچانیدن و شکلک ساختن و ادا و اصول درآوردن آورده و نوشته است ’پیانکی’ معتقد است که این کلمه فارسی است، توسنی:
چرا گفت کاین را لگامی نسازی
که با آن از او نیز ناید دلامی.
ناصرخسرو.
، حیلت و فریبندگی. (لغت فرس اسدی). مکر. فریب. عشوه:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.
(منسوب به رودکی).
ای گشته جهان و دیده دامش را
صد بار خریده مر دلامش را.
ناصرخسرو.
بر من از این پیش روا کرده بود
همچو برین قافله دنیا دلام.
ناصرخسرو.
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دلام.
ناصرخسرو.
، اسکدار، یعنی پیک سوار مرتب. صاحب صحاح الفرس در ص 98 در توضیح کلمه اسکدار می نویسد: آنرا (اسکدار را) در اصفهان و عراق و اکثر بلاد عجم دلام گویند. ضبط دیگر کلمه ’اورام’ است -انتهی. اما ظاهراً در این معنی کلمه مصحف ’یام’ باشد. رجوع به اسکدار در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پیچ و پیچش و تاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دلسه. (ناظم الاطباء). رجوع به دلسه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ ملمس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملمس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ مَ)
مرد دلیر دوربین و شب رو. (منتهی الارب). شخص باجرأت و رسا در کارها. (از اقرب الموارد) ، شیر. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، امر دور و غیر واضح. (منتهی الارب). امر غامض و غیر واضح. (از اقرب الموارد) ، شب سخت تاریک، مرد چابک سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
تیزرو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد). دلمث. رجوع به دلمث شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عِ)
جمل دلاعس، شتر رام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاس. رجوع به دلعاس شود، ناقه دلاعس، ناقۀ سست دفزک و فروهشته گوشت. (منتهی الارب). ناقۀ ستبر فروهشته گوشت. (از اقرب الموارد). دلعس. دلعوس. دلعاس. رجوع به دلعاس و دلعس و دلعوس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جمع واژۀ دلامز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلامز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
رخشان و براق. گویند: ذهب دلامص، یعنی درخشان و براق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روشن و تابان. (دهار). دلمص. رجوع به دلمص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
شبهای تاریک، سه شب آخر ماه. و آنرا حنادس نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
رجل دحامس، مرد گندمگون درشت فربه. دحمسان. دحمسانی. (آنندراج) ، شجاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
سیاه ستبر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سخت تاریکی. (منتهی الارب). سخت ظلمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ساینده. بسایندۀ بدست، امراءه لاتمنع ید لامس، یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود، رجل لا یمنع ید لامس، یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاریک. مظلم. تیره: لیل دامس،شب تاریک. (دهار) (منتهی الارب). شبی سخت و تاریک
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامس
تصویر دامس
تاریک، مظلم، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، سیاهی دلام برابر با ژوبین نیزه کوچک و فریب پارسی است نیزه کوتاه زوبین، مکر فریب: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحامس
تصویر دحامس
شب بی ماه سر شب پایان هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلامص
تصویر دلامص
رخشان تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهمس
تصویر دلهمس
شب تار، شیر بیشه، کار پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمس
تصویر دلمس
پتیاره (بلا) سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
((مِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلام
تصویر دلام
((دِ))
نیزه کوتاه، مکر، فریب
فرهنگ فارسی معین