جدول جو
جدول جو

معنی دلازیان - جستجوی لغت در جدول جو

دلازیان
(دِ)
دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان. آب آن از قنات است. مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد، قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی، بداق آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آغازیان
تصویر آغازیان
ابتدایی، در علم زیست شناسی جاندارانی که بدن آن ها از یک یاخته تشکیل یافته و فقط با میکروسکوپ دیده می شوند و بیشتر در آب های شیرین و قعر دریاها میان خزه ها زندگی می کنند، تک یاخته ای. بعضی از آن ها در بدن انسان یا حیوانات یا گیاه ها به سر می برند، انگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایان
تصویر درایان
در حال حرف زدن، دراینده، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازیان
تصویر رازیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیازیان
تصویر نیازیان
حاجتمندان، کنایه از عاشقان
فرهنگ فارسی عمید
در حال آلودن
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ)
گیوم د. یکی از قضات مشاور مشهور فیلیپ ل بل
لغت نامه دهخدا
نام قضایی است در ولایت موصل که در شمال سلیمانیه واقع است و قریب 160 پارچه آبادی در بر دارد، ساکنان آن بیشتر عشایرند و تعداد افراد آن به ده هزار تن میرسد و بیشتر کرد و مسلمانند، اراضی این ناحیه اغلب کوهستانی و کم حاصل است، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای که مرکز قضایی است در سنجاق سلیمانیه از ولایت موصل که در 30 هزارگزی شمال غربی سلیمانیه و در ساحل رودی از شعبات دجله واقع است و قریب 3 هزار تن سکنه دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تاخته تاخته و دوان دوان، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاخته و دوان دوان و شتابان، (آنندراج) (انجمن آرا)، شتابان، (غیاث اللغات)، دوان دوان و تازان، (فرهنگ نظام)، تاخت کنان، (ناظم الاطباء)، تازنده ای دونده، (آنندراج) :
تازیان و دوان همی آمد
همچو اندر فسیله ابر بهار،
رودکی،
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند،
رودکی،
تکاپوی مردم بسود و زیان
به تاب و به دو هرسوئی تازیان،
ابوشکور،
به پیش افکند تازیان اسب خویش
بخاک افکند هرکه آیدش پیش،
دقیقی،
بیامد هم آنگه خجسته سروش
بخوشّی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه
همی بر چنین تازیان بی گروه،
فردوسی،
بشد تازیان تا بدان جایگاه
کجا بیژن گیو گم کرده راه،
فردوسی،
به یاری بیامد برش تازیان
خروشان و جوشان و نعره زنان،
فردوسی،
بشد تازیان تا سر پل دمان
به زه برنهاده دو زاغ کمان،
فردوسی،
زن مرد گوهرفروش آن زمان
بیامد بنزدیک او تازیان،
فردوسی،
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایدر برو تازیان تا به روم،
فردوسی،
وزان سو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تا بدان روی آب،
فردوسی،
لب از چارۀ خویش در خندخند
چنین تازیان تا بکوه سپند،
فردوسی،
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم،
فردوسی،
بدو گفت خیره منه سر بخواب
برو تازیان نزد افراسیاب،
فردوسی،
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان،
فردوسی،
بشد تازیان با تنی چند شاه
همی بود لشکر به نخجیرگاه،
فردوسی،
از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ،
فردوسی،
بشد تازیان تا بشهری رسید
که آن را میان و کرانه ندید،
فردوسی،
شود تازیان تا بمرز ختن
نداند که ترکان شوند انجمن،
فردوسی،
بدو گفت رستم که ای نامدار
برو تازیان تا لب رودبار،
فردوسی،
تازیان اندرآمدند ز کوه
رنگ چون ریگ بی کرانه و مر،
فرخی،
زان سپس کان سال سلطان جنگ را
تازیان آمد به بلخ از مولتان،
فرخی،
هنوز از پی اش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید،
(بوستان)،
، متحرک، جنبان:
دریای ظلمت را مکان، برجای و دایم تازیان،
ناصرخسرو،
ای بشب تار تازیان بچپ و راست
برزنی آخر سر عزیز بدیوار،
ناصرخسرو،
، قصدکنان، (برهان) (شرفنامۀ منیری)،
جمع تازی که عربان باشند، (برهان)، عربان وعربی زبانان، (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام)، رجوع به تازی شود
لغت نامه دهخدا
عربستان، مکان و مقام عرب:
از عجم سوی تازیان تازد
پرورشگاه در عرب سازد،
نظامی،
دشت تازیان، برّ عرب را گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، جلگه ای معتدل و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آن غلات و پنبه و کنجد و زیره، شغل اهالی زراعت و راه آنجا اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
همان پیشدادیان است، (آنندراج)، اما این معنی بر اساسی نیست و دادیان پیشدادیان یا مخفف آن نیست و معنی تمام کلمه از این جزء برنمی آید
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
دهی از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج است که در 26 هزارگزی شمال پاوه و 3هزارگزی جنوب رودخانه سیروان واقع است. کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 575 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول عمده آن انار و انواع میوه جات و لبنیات و شغل اهالی مکاری و گله داری است و راه آن مالرو است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نهری است در شوشتر که گویند دارا احداث کرده است. (لغات محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، کوهستانی است و سردسیر و دارای 116 سکنه، آب آنجا از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای از پنج بلوک عباسی فارس، مؤلف فارسنامۀ ناصری آرد: بلوک عباسی را بر پنج ناحیه قسمت کرده اند ’ناحیۀ ایسین و تازیان’، در قدیم این ناحیه یکی از هفت نواحی بلوک بودچنانکه در ذیل عنوان بلوک سبعه گذشت، درازی آن ناحیه از بند تا قریۀ سرخان پنج فرسخ و نیم و پهنای آن از یک فرسخ بیش نباشد، محدود است از مشرق بناحیۀ شمیل و از شمال بناحیۀ فین سبعه و از مغرب و جنوب بناحیۀ عباسی و قصبۀ آن را ایسین گویند، سه فرسخ شمالی بندرعباس است ... تازیان یک فرسخ در جانب شمال ایسین است، (فارسنامۀ ناصری جزء دوم ص 226)، دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است و در 30 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی لار - بندرعباس واقع است، جلگه، گرمسیر و دارای 699 تن سکنه میباشد و آب آن از چاه و محصولش خرما و غلات است و شغل اهالی آنجا زراعت است، راه آن مالرو و دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات واقع درهفت هزارگزی باختر خمین دارای 326 تن سکنه، آب آن ازقنات است، محصولش غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا زَ)
دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام قومی است از یغما با تغزغزیان اندرآمیخته. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
پرتیست، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه، خرازیه است. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ساکنان غلاطیه (یا گالاثی). رجوع به غلاطیه و گالاثی شود.
- نامۀ غلاطیان، نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است، احتمال میرود وی نامه را در قرنتس به سال 57 یا 58 نوشته باشد. او در این نامه غلاطیان را به سبب دوری از مسیح و راستی سخت توبیخ کرد و تسلط و تعلیمات رسالت خود را ثابت نمود و مدلل کرد که آنها را از خود مسیح یافته است، و با قوت و جرأت تمام تعلیم اعظم و عمده دین مسیح یعنی عادل شمرده شدن به توسط ایمان را با نسبتهای آن به شریعت و به رفتار مقدس بیان میکند و آزادی فرزندان خدا را به طور کامل توضیح میدهد. عباراتش عتاب آمیز و محبت انگیز است. و موضوع آن با نامۀ رومانیان و همچنین زمان نگارش هر دوی آنها ظاهراً یکی است. کلیساهای غلاطیه در تاریخ کلیسا تخمیناً مدت 900 سال مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به غلاطیه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی شمال خاور دورود در کنار راه مالرو سوزان به سابندان با 250 تن سکنه. آب آن از قنات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلایان
تصویر آلایان
در حال آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آن چه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
از طوایفی که فرمانروایی مختصر و کوچکی را در بخشهایی از کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
خم شدن، در مقابل کسی کمر خم کردن، کرنش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع حواصیل
فرهنگ گویش مازندرانی