جدول جو
جدول جو

معنی دلابیین - جستجوی لغت در جدول جو

دلابیین
خم شدن، در مقابل کسی کمر خم کردن، کرنش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلابیدن
تصویر تلابیدن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَیْی یَ)
تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید:
تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره
بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها.
و زهیر گوید:
لسلمی بشرقی القنان منازل
و رسم بصحراء اللبیین حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). لغتی در تراویدن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
خالی از خود بود و پر از عشق دوست
پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست.
_ (مولوی (برطبق نسخۀ نیکلسن، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، قهقهه و نقنقه کردن و بانک کردن غوک و مرغ خانگی پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء). k05l) _
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یی)
جمع طالبی در حالت نصبی و جری. رجوع به طالبی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ بَیْ یَ)
جاء بدبادبیین و بدبادبی، آورد مال بسیار، یعنی چون مور و ملخ در کثرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان. آب آن از قنات است. مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد، قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی، بداق آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دلفین. (اقرب الموارد). رجوع به دلفین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلائی. نسبت است به دلایه که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان فقیه سلیمان و آساوله در شصت و هشت هزارگزی سنندج
لغت نامه دهخدا
نام دیهی از ناحیۀ فریوار همدان، (نزههالقلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 72)، اما ظاهراً دگرگون شدۀ لالجین باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
لابه کردن:
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم
چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم
به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم.
سوزنی.
، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود
لغت نامه دهخدا
جمع طالبی درحالت نصبی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلابیدن
تصویر تلابیدن
چکیدن تراوش کردن آب و شراب و امثال آن ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
((دَ))
لابه کردن، زاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
قربان صدقه رفتن، فدا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هارشدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناراحت، غمگین، باب دل
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل مخلوط کردن آرد یا گل با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسیدن، تاباندن طناب و الیاف گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن، حضور داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی