تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید: تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها. و زهیر گوید: لسلمی بشرقی القنان منازل و رسم بصحراء اللبیین حائل. (معجم البلدان)
تثنیۀ لبی و لُبَی ّ تصغیرِ لَبْی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدَر اللص ّ گوید: تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره بنالم تکن اذوادُ کن ّ تسیرها. و زهیر گوید: لسلمی بشرقی القنان منازل و رسم بصحراء اللبیین حائل. (معجم البلدان)
تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). لغتی در تراویدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست. _ (مولوی (برطبق نسخۀ نیکلسن، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، قهقهه و نقنقه کردن و بانک کردن غوک و مرغ خانگی پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء). k05l) _
تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). لغتی در تراویدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست. _ (مولوی (برطبق نسخۀ نیکلسن، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، قهقهه و نقنقه کردن و بانک کردن غوک و مرغ خانگی پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء). k05l) _
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان. آب آن از قنات است. مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد، قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی، بداق آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان. آب آن از قنات است. مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد، قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی، بداق آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لابه کردن: بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم. سوزنی. ، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود
لابه کردن: بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم. سوزنی. ، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود