- دل
قلب، کنایه از خاطر و ضمیر، کنایه از شکم، کنایه از درون و میان چیزی
دل آزردن: کنایه از کسی را رنجاندن، آزرده ساختن
دل باختن: کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن، فریفته شدن
دل برداشتن: کنایه از از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی، برای مثال نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی - ۱۴۳)
دل بردن: کنایه از دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن
دل بر کندن: کنایه از دل کندن، از کسی یا چیزی قطع علاقه کردن
دل بستن: کنایه از به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن
دل پر درد: دل پرغم و رنج، دل بسیار اندوهگین
دل دادن: کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
دل شب: کنایه از نیم شب
دل شکستن: رنجاندن، آزرده ساختن، ناامید کردن
دل کندن: کنایه از از کسی یا چیزی دست برداشتن، قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن
دل نهادن: کنایه از به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن، به کسی یا چیزی علاقه مند شدن
دل آزردن: کنایه از کسی را رنجاندن، آزرده ساختن
دل باختن: کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن، فریفته شدن
دل برداشتن: کنایه از از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی،
دل بردن: کنایه از دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن
دل بر کندن: کنایه از دل کندن، از کسی یا چیزی قطع علاقه کردن
دل بستن: کنایه از به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن
دل پر درد: دل پرغم و رنج، دل بسیار اندوهگین
دل دادن: کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن،
دل شب: کنایه از نیم شب
دل شکستن: رنجاندن، آزرده ساختن، ناامید کردن
دل کندن: کنایه از از کسی یا چیزی دست برداشتن، قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن
دل نهادن: کنایه از به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن، به کسی یا چیزی علاقه مند شدن
