جدول جو
جدول جو

معنی دقرور - جستجوی لغت در جدول جو

دقرور
(دُ)
ازار. ج، دقاریر. (منتهی الارب). و رجوع به دقرار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ رَ)
خلاف. (منتهی الارب) ، ازار. ج، دقاریر. (منتهی الارب). و رجوع به دقرار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه درور، ناقۀ بسیارشیر، و کذا نوق درور، مفرد و جمع در آن یکسان است. (از منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (از اقرب الموارد) ، جنگی که خون می ریزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دارّ. (از اقرب الموارد). رجوع به دار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ثبات و قرار ورزیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، آرمیدن. (منتهی الارب)، خنک گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .روشن چشم گردیدن. (ترجمان ترتیب عادل)، سپری شدن گریه، دیدن آنچه آرزوی دیدن آن را دارند. (منتهی الارب). گویند: قرّت عینه قروراً و قرهً (ق ر / ق ر ر) ، خنک گردید، سپری شد گریه، یا دید آنچه آرزوی آن داشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آب خنک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خنک و سرمارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). خنک و سرمازده و سرمارسیده و گرفتار سرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
پنجۀ سرو و شاخ گل گویی
دست مفلوج و پای مقرور است.
مسعودسعد.
تهتز فی الکأس من ضعف و من هرم
کانها قبس فی کف مقرور.
ابی فراس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، یوم مقرور،روز سرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ناکس. (منتهی الارب). شخص لئیم و فرومایه که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
آنکه مردمان را بسیار به فحش کنایه کند و به بدی پیش آید. (منتهی الارب). آنکه با بدی و شر متعرض مردم شود، و ناسزا گوینده. (از اقرب الموارد). دعرور. و رجوع به دعرور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ازار کشتیبان. (منتهی الارب). تبّان. (اقرب الموارد). ج، دقاریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
وزغ. غوک. قورباغه. (دزی ج 1 ص 103)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ غُ)
ریزان کردن آسمان باران را. (از منتهی الارب). جاری شدن باران از آسمان. (از اقرب الموارد). فرودآمدن باران. (تاج المصادر بیهقی). فرودآمدن آب. (دهار) ، روان و گرم گردیدن بازار، نرم شدن چیزی، بر ناخن گردیدن تیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر ناخن گردانیدن تیر را، لازم و متعدی است. (ازمنتهی الارب) ، امتلاء و پر شدن رگها از خون، روشنی دادن چراغ. (از اقرب الموارد). روشن شدن چراغ. (آنندراج) ، روان شدن عرق و شیر و غیره. (غیاث) (آنندراج) ، درور منی، احتلام. سستی کمر. سرعت انزال. خروج منی بلااراده. گوشتاسب. گوشاسب. درّ. و رجوع به در شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درور
تصویر درور
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرور
تصویر قرور
آب خنک، اشک شادی ایستادگی، آرمیدن، خنک شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرور
تصویر مقرور
خنک و سرما زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقرار
تصویر دقرار
شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغرور
تصویر دغرور
گواژ بند گواژ زن، دشنامگوی
فرهنگ لغت هوشیار