دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
آلت جولاهان که تار جامه بدان هموار کنند وقت آهار دادن. (از آنندراج). افزاری مانند شانه که تارهای تار را از آن گذرانند، و تار نقیض پود است. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دفته. دفتین. و رجوع به دفته و دفتین و دفین شود: به دفۀ جد و ماشوره و کلابۀ چرخ به آبگیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب. خاقانی
آلت جولاهان که تار جامه بدان هموار کنند وقت آهار دادن. (از آنندراج). افزاری مانند شانه که تارهای تار را از آن گذرانند، و تار نقیض پود است. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دفته. دفتین. و رجوع به دفته و دفتین و دفین شود: به دفۀ جد و ماشوره و کلابۀ چرخ به آبگیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب. خاقانی
پهلو یا کنارۀ هر چیز و روی آن، از آن جمله است: دفتاالمصحف، دو طرف آن و آنچه بدان مصحف را فراهم آورند، و دفتاالطبل، دو پوست که بالای سر طبل باشد و آنرا در بر دارد و بر آن میزنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک سوی زین که بر پهلوی اسب باشد و آن دو را دفّتان گویند. (از دهار) ، هر یک از دو پارۀ جلد کتابی. یکی از دو پارۀ جلد کتاب. لت. لت جلد. و دفّتین تثنیۀ آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
پهلو یا کنارۀ هر چیز و روی آن، از آن جمله است: دفتاالمصحف، دو طرف آن و آنچه بدان مصحف را فراهم آورند، و دفتاالطبل، دو پوست که بالای سر طبل باشد و آنرا در بر دارد و بر آن میزنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک سوی زین که بر پهلوی اسب باشد و آن دو را دفّتان گویند. (از دهار) ، هر یک از دو پارۀ جلد کتابی. یکی از دو پارۀ جلد کتاب. لت. لت جلد. و دفّتین تثنیۀ آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 261 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات و توتون و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 261 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات و توتون و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه