جدول جو
جدول جو

معنی دفناء - جستجوی لغت در جدول جو

دفناء
(دُ فَ)
جمع واژۀ دفین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا
دفناء
(دَ فِ)
میانه: دفناء الامر، میان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَنْ نا)
مؤنث ادن ّ. به معنی زن گوژپشت و اسب کوتاه دستها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دنی ٔ. (منتهی الارب). رجوع به دنی ٔ و دنی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَءْ)
بسیاری و افزونی. (منتهی الارب). کثرت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نا)
شجره فناء، درخت بسیارشاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
گرداگرد. ج، افنیه، فنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه).
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
پس محمد صد قیامت بود نقد
زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد.
مولوی.
در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دحنا. دجنی (د / د نا) زمینی است که خداوند آدم را از آن سرزمین آفریده است و آن از مخالیف طائف است. (معجم البلدان). رجوع به دحنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث دحن در لغت یمن، به معنی زن کلان شکم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرد گول فرومایه، مرد بخیل، راعی کاهل که بخواب رود و شتران را بگذارد که تنها چرا کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَفْ)
مؤنث أدفی ̍. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به أدفی ̍ شود، عقاب دفواء، عقاب کج منقار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه دفواء، ماده شتر درازگردن، درخت بزرگ و عظیم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تأنیث ادکن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دکن. (اقرب الموارد). رجوع به ادکن شود، ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدفر. رجوع به ادفر شود، گیاه بدبو که شتر آنرا نخورد. (منتهی الارب) ، کتیبه دفراء، لشکری که از وی بوی زنگ آهن آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناشناخته نسب. (ناظم الاطباء) : فلان من افناءالناس، یعنی او ناشناخته نسب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- از افناء ناس بودن، ناشناخته نسب بودن. (یادداشت مؤلف).
، داغ کردن بر فهقه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فراخ شدن برق و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسعت یافتن برق و غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیست کردن. (غیاث اللغات از منتخب) (تاج المصادر بیهقی). نیست و سپری گردانیدن. (آنندراج). سپری و نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتلاف. نابود کردن. (یادداشت مؤلف) ، جماع کردن با دختری و شنوانیدن آواز حرکاتش دختر دیگر را. و این نوع جماع را وجس خوانند و در شریعت اسلام منهی عنه است، به عید حاضر آمدن جهودان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عید فهر درآمدن. (از اقرب الموارد) ، به مدرسه جهودان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن به مدارس یهود. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن گوشت و لخت لخت گردیدن. و هو اقبح السمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروماندن در راه، هلاک و مانده شدن شتر، ختنه کردن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: افهرت الجاریه (مجهولاً) ، ای ختنت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوژپشت گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفنا
تصویر دفنا
جمع دفین، نهنبیده ها زیر خاکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفناس
تصویر دفناس
گول، فرومایه، زفت، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
درخت تناور، آله کجنوک (اله عقاب)، مشت روی کوهی (مارزیون کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افناء
تصویر افناء
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن
فرهنگ فارسی معین