گرداگرد. ج، افنیه، فنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه). در ملت محمد مرسل نداشت کس فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک. خاقانی. پس محمد صد قیامت بود نقد زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد. مولوی. در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
گرداگرد. ج، افنیه، فُنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فُنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه). در ملت محمد مرسل نداشت کس فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک. خاقانی. پس محمد صد قیامت بود نقد زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد. مولوی. در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
نیست کردن. (غیاث اللغات از منتخب) (تاج المصادر بیهقی). نیست و سپری گردانیدن. (آنندراج). سپری و نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتلاف. نابود کردن. (یادداشت مؤلف) ، جماع کردن با دختری و شنوانیدن آواز حرکاتش دختر دیگر را. و این نوع جماع را وجس خوانند و در شریعت اسلام منهی عنه است، به عید حاضر آمدن جهودان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عید فهر درآمدن. (از اقرب الموارد) ، به مدرسه جهودان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن به مدارس یهود. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن گوشت و لخت لخت گردیدن. و هو اقبح السمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروماندن در راه، هلاک و مانده شدن شتر، ختنه کردن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: افهرت الجاریه (مجهولاً) ، ای ختنت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نیست کردن. (غیاث اللغات از منتخب) (تاج المصادر بیهقی). نیست و سپری گردانیدن. (آنندراج). سپری و نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتلاف. نابود کردن. (یادداشت مؤلف) ، جماع کردن با دختری و شنوانیدن آواز حرکاتش دختر دیگر را. و این نوع جماع را وَجْس خوانند و در شریعت اسلام منهی عنه است، به عید حاضر آمدن جهودان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عید فُهْر درآمدن. (از اقرب الموارد) ، به مدرسه جهودان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن به مدارس یهود. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن گوشت و لخت لخت گردیدن. و هو اقبح السمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروماندن در راه، هلاک و مانده شدن شتر، ختنه کردن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اُفهرت الجاریه (مجهولاً) ، ای ختنت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)