جدول جو
جدول جو

معنی دفلی - جستجوی لغت در جدول جو

دفلی
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
فرهنگ فارسی عمید
دفلی
(دِ لا)
دفل، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوۀ آن چون ’خروب’ باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب الموارد). خرزهره، و گویند آن سریانی است و بعضی گویند عربی است. (ازبرهان). جوزهرج. حبن. حبین. سم الحمار. (برهان). عصل. (منتهی الارب). رجوع به خرزهره شود:
دفلی است دشمن من و من شهدجان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
دقیقی.
یکی پرّان تر از صرصر، دوم بّران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر، چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دفلی
خر زهره
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دالی
تصویر دالی
دالی (Dolly) یک وسیله فیلم برداری است که به فیلمبردارها اجازه می دهد تا دوربین را به صورت نرم و روان حرکت دهند. این وسیله معمولاً شامل یک پلتفرم چرخ دار است که دوربین بر روی آن قرار می گیرد و می تواند بر روی ریل ها یا سطوح صاف حرکت کند. این حرکت ها می توانند شامل جلو و عقب رفتن، چپ و راست رفتن، و حتی حرکات پیچیده تر مانند حرکت های منحنی باشند.
استفاده از `dolly` در فیلم برداری به دلایل متعددی انجام می شود:
1. حرکت نرم و پایدار : یکی از اصلی ترین مزایای استفاده از `dolly` ایجاد حرکت های نرم و بدون لرزش است که به تصاویر حرفه ای و سینمایی کمک می کند.
2. تغییر زاویه دید : با استفاده از `dolly`، فیلم بردارها می توانند به راحتی زاویه دید دوربین را تغییر دهند و نمای متفاوتی از صحنه ارائه دهند.
3. تبعیت از شخصیت ها : در صحنه هایی که نیاز است دوربین شخصیت ها را دنبال کند، `dolly` به فیلم بردار اجازه می دهد تا این کار را با حرکتی طبیعی و پیوسته انجام دهد.
4. ایجاد حس عمق : حرکت دوربین با استفاده از `dolly` می تواند حس عمق و ابعاد بیشتری به تصویر بدهد و تجربه بصری جذاب تری برای بیننده ایجاد کند.
به طور کلی، `dolly` یکی از ابزارهای مهم در سینما و فیلم سازی است که به ایجاد تصاویر زیبا و حرفه ای کمک می کند.
دالی ارابه ای است که با چهار چرخ که فیلمبردار روی آن سوار می شود و بسته به دکوپاژ از موضوع دور یا نزدیک می شود و همراه با موضوع یا در تعقیب موضوع حرکت میکند. کارلو یا دالی توسط ”پاسترونی“ فیلمساز ایتالیایی اختراع شد. دوربین بر دالی که روی ریل یا روی چرخهای لاستیکی بادی اش حرکت می کند، سوارشده، صحنه های حرکتی به نرمی برداشت می شود. اختراع این وسیله موجب تسهیل در فیلمبرداری نماهای حرکتی شد و بعد از این اختراع، فیلمهای به اصطلاح شیک و تمیز تولید شدند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
طفلک، کودکی، خردسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین و پست، پایینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
نادرستی و ناراستی
مکر، حیله، فریب، کلک، تنبل، ستاوه، دلام، شید، دویل، ترب، احتیال، غدر، گول، تزویر، قلّاشی، ریو، چاره، خاتوله، نارو، کید، حقّه، نیرنگ، گربه شانی، روغان، اشکیل، ترفند، شکیل، دستان، خدعه
فرهنگ فارسی عمید
(دالْ لی)
کلمه ای که بدان کودکان خردسال و شیرخواره را خندانند و بازی دهند. رجوع به دالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه دلو را از چاه برکشد و تهی کند، ج، دلاه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
حقی که یک مدنی دارد در اظهار رای شخصی در امور عامه و رجوع به جفلی (با جیم موحده) شود، مهمانی عام. (از منتهی الارب). رجوع به جفلی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
درخت مقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درخت مقل است که دوم نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ لی ی / طَ فَ لی ی)
منسوب به طفل یا طفل به معنی خاک رس مخصوص. رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناگهانی. یکبارگی. در این زمان. فی الفور. فوراً. فی الحال. (ناظم الاطباء). مقابل تدریجی. غیرتدریجی، بار دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
دف کوچک. (از آنندراج). دایرۀ حلقه داری که در جشنها می نوازند. (ناظم الاطباء). دایره زنگی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
کودکی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقوایی مر نقاشان و خوشنویسان را که در آن کاغذهای خود را نگاه دارند. (ناظم الاطباء). دفتین. و رجوع به دفتین شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ)
مؤنث دفآن، یعنی زن جامۀ گرم پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن خیمه نشین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مؤنث أدفاء است یعنی زنی که کاهلش بر سینه اش مشرف و خمیده باشد. (از اقرب الموارد). زن کوژپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دف نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ ئی ی)
باران آخر بهار. (منتهی الارب). باران که بعد از بهار و پیش از تابستان بارد. (از اقرب الموارد). و اول دفئی ’نوء’ جبهه است و آن منزل دهم از منازل قمر باشد و آخر آن ’صرفه’ است که منزل دوازدهم باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر حیوانی که در آخر بهار زائیده شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نا)
جمع واژۀ دفین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ نی ی)
منسوب به دفنه که شهرکی است در شام. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ نی ی)
نوعی از جامه های خطدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلُ)
برآوردن شپش از سر ولباس. (از اقرب الموارد) ، کاویدن پرنده با منقار میان پرهای خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
کودکی بچگی طفولیت، زمان کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالی
تصویر دالی
سه گوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
دگلی دغایی ناراستی ناراستی نادرستی، مکاری عیاری، حرامزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفعی
تصویر دفعی
ناگهانی یکبارگی ناگهانی یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ یا س یُ))
منسوب به سفل، پایینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
ناراستی، نادرستی، مکاری، حرامزادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ لا))
مؤنث اسفل، پست تر، پایین تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره