جدول جو
جدول جو

معنی دفتری - جستجوی لغت در جدول جو

دفتری
منسوب به دفتر: کارهای دفتری، اسناد پیش نویس که در دفتر تنظیم میگردد (صفویه)
فرهنگ لغت هوشیار
دفتری
Clerkly
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دفتری
канцелярски
دیکشنری فارسی به روسی
دفتری
bürokratisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
دفتری
канцелярськи
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دفتری
biurowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
دفتری
文书地
دیکشنری فارسی به چینی
دفتری
clericalmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دفتری
clericalmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دفتری
clericalmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دفتری
de manière cléricale
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دفتری
administratief
دیکشنری فارسی به هلندی
دفتری
secara administratif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دفتری
دفتريٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
دفتری
शासकीय रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
دفتری
בצורה משרדית
دیکشنری فارسی به عبری
دفتری
事務的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دفتری
사무적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
دفتری
bürokratik olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دفتری
kwa ofisini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دفتری
อย่างธุรการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
دفتری
দফতরি ভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
دفتری
دفتری طور پر
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفتین افزار جولاهگان بف، کارگاه جولاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکتری
تصویر دکتری
دکتر بودن اجتهاد دکترا
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر، از علائم آن تولید غشا کاذب در حلق و حنجره و قصبه الریه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دختری
تصویر دختری
دوشیزگی بکارت دختره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دختری
تصویر دختری
مربوط به دختر، دختر بودن، پردۀ بکارت، در علم زیست شناسی بافت نازکی در دهانۀ مهبل که بر اثر رابطۀ جنسی، فشار یا ضربۀ شدید پاره می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفه، دفتین، بف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفتری
تصویر کفتری
شانه و دفتین جولاهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
((بَ تَ))
ابزار چوبی بافندگان، کارگاه بافندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دختری
تصویر دختری
((دُ تَ))
دوشیزگی، بکارت
فرهنگ فارسی معین