جدول جو
جدول جو

معنی دفتری - جستجوی لغت در جدول جو

دفتری
(دَ تَ)
منسوب به دفتر. کارهای دفتری از قبیل ثبت و ضبطو ربط، چنانکه در مؤسسات و وزارتخانه ها متداول است. و از همین قبیل است امور مربوط به دفاتر دخل و خرج مملکت: همچنین نسخجات دیوانی و اسناد خرج دفتری و مفاصای صاحب جمعان و... بدانچه مقرر میدارد معمول می دارند. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 7). کیفیات دفتری که به مهر مشارالیه (مستوفی الممالک) رسیده باشد، داد و ستد و تنخواه داده میشود. (تذکره الملوک ص 17). مستوفی اصفهان هر ساله نسخه بر جمع و خرج وجوهات و محصولات محال ضبطی وزیر اصفهان... نوشته... بسرکار خاصه رسانیده اگر سخن حسابی و دقت دفتری داشته باشد مستوفی خاصه بعمل آورد. (تذکره الملوک ص 51).
- کاغذ دفتری، کاغذ ردی و فرومایه و کم بها. (آنندراج) :
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را.
ناصرخسرو.
و رجوع به کاغذ شود، اداره دار. اهل دفتر. (ناظم الاطباء)، منسوب به دفتر. که در دفتر کار کند، از قبیل محاسب و جزءجمعنویس. رجوع به ترکیب ذیل شود.
- دفتریان، جمع واژۀ دفتری. اشخاص منسوب به دفتر: اسنادرا ضبط، و ارقام و پروانجات را قلمی و در ثبتها خط می گذارند، که سند دفتریان گردد. (تذکره الملوک ص 44)، محرر و نویسنده. (از آنندراج). دفترنگار:
جای مداد آب طلا ریزد از قلم
بنویسد ار ز بخشش او حرف دفتری.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
، اصطلاحی در عهد صفویه به این شرح: مجلس نویس موظف بود که فرامین سلطان را بصورت مقتضی و صحیح و مناسب درآورد. چون سلطان در اغلب موارد فرمانها را شفاهاً (بالمشافهه) صادر می کرد، ناچار باید با تعلیقۀ وزیر اعظم یا توسط رسالۀ یکی ازامراء و با نوشتن عبارت ’حسب الامر الاعلی’ تأیید گردد. در هر یک از این دو حال فرمان به واقعه نویس ارائه میشد تا در دستگاه اداری وی بصورت رقم صحیح درآید.در ’ص عکسی 42 ب - ص 26 چ تهران’ ارقامی را که به واقعه نویس تسلیم می کردند بیاضی و دفتری خوانده شده است. از روی آنها طغرائی با مرکب سیاه می نوشت و تنظیم می کرد، در اصطلاح دورۀ صفویه، اسناد پیش نویس که در دفتر تنظیم میگردد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دفتری
(دَ تَ)
لقب عثمان بن علی بن عمر، مکنی به ابوالنور و مشهور به عصام الدین، شاعر و مورخ قرن دوازدهم هجری. رجوع به عثمان (ابن علی...) شود
لغت نامه دهخدا
دفتری
منسوب به دفتر: کارهای دفتری، اسناد پیش نویس که در دفتر تنظیم میگردد (صفویه)
فرهنگ لغت هوشیار
دفتری
مكتبٌ
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به عربی
دفتری
Clerkly
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دفتری
de manière cléricale
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دفتری
शासकीय रूप से
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به هندی
دفتری
канцелярски
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به روسی
دفتری
bürokratisch
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به آلمانی
دفتری
канцелярськи
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دفتری
biurowo
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به لهستانی
دفتری
文书地
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به چینی
دفتری
clericalmente
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دفتری
clericalmente
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دفتری
clericalmente
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دفتری
administratief
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به هلندی
دفتری
בצורה משרדית
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به عبری
دفتری
secara administratif
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دفتری
دفتری طور پر
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به اردو
دفتری
দফতরি ভাবে
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به بنگالی
دفتری
อย่างธุรการ
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به تایلندی
دفتری
kwa ofisini
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دفتری
사무적으로
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به کره ای
دفتری
事務的に
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دفتری
bürokratik olarak
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفه، دفتین، بف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دختری
تصویر دختری
مربوط به دختر، دختر بودن، پردۀ بکارت، در علم زیست شناسی بافت نازکی در دهانۀ مهبل که بر اثر رابطۀ جنسی، فشار یا ضربۀ شدید پاره می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفتری
تصویر کفتری
شانه و دفتین جولاهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دختری
تصویر دختری
دوشیزگی بکارت دختره
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر، از علائم آن تولید غشا کاذب در حلق و حنجره و قصبه الریه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکتری
تصویر دکتری
دکتر بودن اجتهاد دکترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفتین افزار جولاهگان بف، کارگاه جولاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار