دف ساز. (منتهی الارب). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد با روی چو مه حسن تمامی دارد دفاف خوش آوازنکوروست از آن در دائرۀ حسن مقامی دارد. سیفی (از آنندراج). ، دف فروش. (دهار). صاحب و دارندۀ دف. (از اقرب الموارد از لسان) ، دف زن. (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی
دف ساز. (منتهی الارب). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد با روی چو مه حسن تمامی دارد دفاف خوش آوازنکوروست از آن در دائرۀ حسن مقامی دارد. سیفی (از آنندراج). ، دف فروش. (دهار). صاحب و دارندۀ دف. (از اقرب الموارد از لسان) ، دف زن. (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی
لشکر که بسوی دشمن مرور کند. (منتهی الارب). لشکر که بسوی دشمن حرکت نماید. الجیش یدف نحو العدو. (اقرب الموارد) ، مردمی از اهل بادیه که قصد مصر کنند، گروهی از مردم که از ناحیتی بناحیتی روی کنند. (اقرب الموارد)
لشکر که بسوی دشمن مرور کند. (منتهی الارب). لشکر که بسوی دشمن حرکت نماید. الجیش یدف نحو العدو. (اقرب الموارد) ، مردمی از اهل بادیه که قصد مصر کنند، گروهی از مردم که از ناحیتی بناحیتی روی کنند. (اقرب الموارد)
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف: همه زیر کرباسها کرده بند لفافه بر او باز پیچیده چند. نظامی. پیکری دید در لفافۀ خام چون در ابر سیاه ماه تمام. نظامی. - لفافۀ کتاب، پوشش آن
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف: همه زیر کرباسها کرده بند لفافه بر او باز پیچیده چند. نظامی. پیکری دید در لفافۀ خام چون در ابر سیاه ماه تمام. نظامی. - لفافۀ کتاب، پوشش آن
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست: ان الضراط به تعاظم جدکم فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع. ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است: ابعد ابی العباس یستعتب الدهر و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر و لو عوتب المقدار و الدهر بعده لما أعتبا ما اورق السلم النضر الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی تعست و شلت من انا ملک العشر اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً تفلق عنها من جبال العدی الصخر اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه فلا حملت انثی و لا مسّها طهر ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر کأن بنی القعقاع یوم وفاته نجوم سماء خرمن بینها البدر توفّیت الامال بعد ذفافه و اصبح فی شغل عن السفر السفر یعّزون عن ثاو تعزی به العلا و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر (الموشح مرزبانی ص 327 و 328). و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع: کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر. ذفافه کثمامه نام مردی است. ؟
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نَفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست: ان الضراط به تعاظم جدکم فتعاظموا ضِرطاً بنی القعقاع. ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است: ابعد ابی العباس یستعتب الدهرُ و ما بعده للدهر عُتبی و لا عذرُ و لو عوتب المقدار و الدهر بعده لما أعتبا ما اورق السلم النضر الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی تعست و شلت من انا ملک العشر اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً تفلق عنها من جبال العدی الصخر اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه فلا حملت انثی و لا مسّها طهر ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر کأن بنی القعقاع یوم وفاته نجوم سماء خرمن بینها البدر تُوفّیت الامال بعد ذُفافه و اصبح فی شغل عن السَفر السَفر یُعَّزون عن ثاو تُعزی به العُلا و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر و ما کان الاّ مال َ من قل ّ ماله و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر (الموشح مرزبانی ص 327 و 328). و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع: کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر. ذفافه کثمامه نام مردی است. ؟
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
به معنی مصدر عَف ّ و عَفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود