باران آخر بهار. (منتهی الارب). باران که بعد از بهار و پیش از تابستان بارد. (از اقرب الموارد). و اول دفئی ’نوء’ جبهه است و آن منزل دهم از منازل قمر باشد و آخر آن ’صرفه’ است که منزل دوازدهم باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر حیوانی که در آخر بهار زائیده شود. (ناظم الاطباء)
باران آخر بهار. (منتهی الارب). باران که بعد از بهار و پیش از تابستان بارد. (از اقرب الموارد). و اول دفئی ’نوء’ جبهه است و آن منزل دهم از منازل قمر باشد و آخر آن ’صرفه’ است که منزل دوازدهم باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر حیوانی که در آخر بهار زائیده شود. (ناظم الاطباء)
مؤنث دفآن، یعنی زن جامۀ گرم پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن خیمه نشین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مؤنث أدفاء است یعنی زنی که کاهلش بر سینه اش مشرف و خمیده باشد. (از اقرب الموارد). زن کوژپشت. (ناظم الاطباء)
مؤنث دفآن، یعنی زن جامۀ گرم پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن خیمه نشین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مؤنث أدفاء است یعنی زنی که کاهلش بر سینه اش مشرف و خمیده باشد. (از اقرب الموارد). زن کوژپشت. (ناظم الاطباء)
دفل، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوۀ آن چون ’خروب’ باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب الموارد). خرزهره، و گویند آن سریانی است و بعضی گویند عربی است. (ازبرهان). جوزهرج. حبن. حبین. سم الحمار. (برهان). عصل. (منتهی الارب). رجوع به خرزهره شود: دفلی است دشمن من و من شهدجان نواز چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود. دقیقی. یکی پرّان تر از صرصر، دوم بّران تر از خنجر سیم شیرین تر از شکّر، چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری
دفل، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوۀ آن چون ’خروب’ باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب الموارد). خرزهره، و گویند آن سریانی است و بعضی گویند عربی است. (ازبرهان). جوزهرج. حَبَن. حَبین. سم الحمار. (برهان). عصل. (منتهی الارب). رجوع به خرزهره شود: دفلی است دشمن من و من شهدجان نواز چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود. دقیقی. یکی پرّان تر از صرصر، دوم بّران تر از خنجر سیُم شیرین تر از شکّر، چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری
برادر مادر، خال، خالو، مربرار، آبو، آبی: بردائی نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی ترا گر ببیند بدینگونه خال ز روی تو گیرد همه روزه فال، شمسی (یوسف و زلیخا)، - دائی تنی، برادر مادر که با وی ازیک پدر و یک مادر باشد، مقابل دائی ناتنی، ، نیای پدری (مهذب الاسماء)
برادرِ مادر، خال، خالو، مِربِرار، آبو، آبی: برِدائی نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی ترا گر ببیند بدینگونه خال ز روی تو گیرد همه روزه فال، شمسی (یوسف و زلیخا)، - دائی تنی، برادر مادر که با وی ازیک پدر و یک مادر باشد، مقابل دائی ناتنی، ، نیای پدری (مهذب الاسماء)