جدول جو
جدول جو

معنی دغمسه - جستجوی لغت در جدول جو

دغمسه
(دَ مَ سَ / سِ)
در تداول عوام، مخمصه. مشکل. مشکلات در کاری. تعب. دردسر. مزاحمت. هیاهو. جنجال. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دغمسه
پنهان کردن، تباه کردن
تصویری از دغمسه
تصویر دغمسه
فرهنگ لغت هوشیار
دغمسه
((دَ مَ س))
گرفتاری، مشکلات
تصویری از دغمسه
تصویر دغمسه
فرهنگ فارسی معین
دغمسه
گرفتاری، تنگنا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمسه
تصویر دمسه
ابریشم سفید، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، حریر، بریشم، دمسق، کج، سیلک، بهرامه، قزّ، پناغ، کناغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخمسه
تصویر دخمسه
گرفتاری، فریب دادن، گول زدن، خدعه و فریب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حُ)
شتاب کردن در رفتار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش شدن. (از منتهی الارب). ساکت شدن. (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ / سِ)
ابریشم سفید. (ناظم الاطباء). ابریشم سفید، و معرب آن دمسق است. (برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ مَ / مِ)
ابوینی. تنی. مقابل اگئی که ابی تنها یا امی تنهاست. برادر تنی. خواهر تنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دیزه. (منتهی الارب). رنگ اسب دیزه. (ناظم الاطباء). دغم که رنگی است. (از اقرب الموارد). رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ / سِ)
مخمصه و دردسر و ناراحتی. ظاهراً تحریفی است از مخمصه. دخمصه. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ)
داخل کردن تمام نره را در شرم زن، و یا آن دعمظه با عین مهمله است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ صَ)
فربهی و کثرت گوشت، و صغانی آنرا دغفصه ضبط کرده و شاید تصحیفی از آن باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
با هم راز گفتن، سرگوشی کردن، در گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ رَ)
بدخوئی. (منتهی الارب). شراست و بدی خلق و خوی: فی خلقه دغمره،در خوی او شر است و لؤم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمیختن خلق. (از منتهی الارب) ، درآمیختن خبر بر کسی. (ناظم الاطباء). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب). عیب کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ)
لیله دحمسه، شب تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمسه
تصویر دمسه
ابریشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخمسه
تصویر دخمسه
فریب، خدعه، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهمسه
تصویر دهمسه
در گوشی پنهانکاری، تاخت فروگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمره
تصویر دغمره
بد خویی تند خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخمسه
تصویر دخمسه
((دَ مَ س))
فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
داغ کردن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی