جدول جو
جدول جو

معنی دغماء - جستجوی لغت در جدول جو

دغماء
(دَ)
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
لغت نامه دهخدا
دغماء
مادیان دیزه، تو دماغی: زن
تصویری از دغماء
تصویر دغماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ)
جمع واژۀ دم. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). ج دم. به معنی خونها. (از غیاث). و رجوع به دم شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
آسمان خانه یا آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب و خاک و جز آن. (از منتهی الارب). سقف خانه، و گفته اند: آنچه بالای خانه از خاک و جز آن باشد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گوسپند سپیدروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادهم. شتر مادۀ نیک خاکسترگون. (منتهی الارب) (آنندراج).
- حدیقهدهماء، مرغزار نیک سبز که از شدت سبزی و طراوت به سیاهی زند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
، یقال دهماءالناس، ای جماعتهم. (مهذب الاسماء) ، دیک دیرینه. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، گوسپند سرخ خالص، عدد بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هیأت مرد و گونۀ وی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است پهنا که بدان دباغت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شب بیست و نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت مؤنث است از دسمه که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب). مؤنث أدسم به معنی تیره گون. (از آنندراج). دارای دسمه. (اقرب الموارد). ج، دسم (د / د س ) . (از اقرب الموارد). و رجوع به دسمه و أدسم شود.
- عمامه دسماء، عمامۀ سیاهرنگ. روایت است که پیامبر اسلام ’خطب و علیه عمامه دسماء’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که بر کنار بینی آن سپیدی باشد و یا رنگی مخالف رنگ سایر بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گردش مرغ بر گرد چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَغْ)
روارو درآمدن در حرب جای. (منتهی الارب). دغر. دغری ̍. و رجوع به دغری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ممکن نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ابودغفاء، احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فاج ج)
فراگرفتن کسی را گرمی و سردی. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغم. و رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(دام ما)
داما. داماء. دأماء. (از منتهی الارب). دریا. بحر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یکی از سوراخهای کلاکموش. (منتهی الارب). سوراخ موش دشتی. (مهذب الاسماء). ج، دوام ّ. (مهذب الاسماء) ، خاک که کلاکموش آنرا از سوراخ برآورده بیرون جمع کند و در سوراخ را بدان برابر و هموار سازد. ج، دوام ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دریا، (نصاب)، دریا و اصل آن دوما به فتحتین یا به سکون واو است، (منتهی الارب)، دأماء، دأمّاء، یم، بحر، رجوع به دأماء و رجوع به دامّاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اغمیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهماء
تصویر دهماء
بمعنی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمار
تصویر دغمار
پوشیده پنهان پنهانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمان
تصویر دغمان
سیه چهره سیه چرده، سیاه دفزک سیاه سیر، نام مردی است، سپاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلماء
تصویر دلماء
مونث ادلم: سخت سیاه، واپسین شب ماه مهی (قمری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماء
تصویر غماء
اندوه سختی، پتیار (بلا) نمد اسپ بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
((دِ))
جمع دم، خون ها
فرهنگ فارسی معین