جدول جو
جدول جو

معنی دغلبازی - جستجوی لغت در جدول جو

دغلبازی
(دَ غَ)
عمل دغلباز. مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و نادرستی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
فریب. تزویر. غدر. حیله. مکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فریبنده. (آنندراج). مکار. حیله باز. غدار. عیار. خائن. حرامزاده. فریبنده. فریب دهنده. (ناظم الاطباء) :
از دغابازان نو یک جنس کو
وز حریفان کهن یک تن کجاست.
خاقانی.
، فریبنده در بازی قمار:
در بزم عشق نرد مرادی نمی زنیم
زآن ره که چون رقیب دغابازنیستم.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ / دِ)
حیله باز و مکار ودغاباز. (ناظم الاطباء). مقابل راست باز:
زآنکه این مشتی سیه کار دغلباز دنی
همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب.
عطار.
هو نقی الظرف یعنی امین راست باز است نه خائن دغل باز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل بازی. حالت و چگونگی دل باخته. (یادداشت مرحوم دهخدا). دل باختگی:
نخست با تو به دلبازی اندرآمده ام
چو دل نماند تن دردهم به جانبازی.
سوزنی.
رجوع به دلباز و دل باختگی شود، تهور و گستاخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دلساز بودن. رجوع به دلساز شود، شوق، حمیت و غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیل بازی، (فرهنگ فارسی معین)، بازی کردن با فیل، یا فیل را به بازی گرفتن، به کار بردن مهرۀ پیل در بازی شطرنج، دلیری نمودن و سخت نبرد کردن:
یکی فیلبازی نمایم بدوی
کزین پس نیارد سوی جنگ روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عمل پیلباز، بازی کردن با فیل، باختن فیل، بازی فیل، بازی و لعب کردن چون فیل، با فیل به جنگ پرداختن و چپ و راست به حرکت درآوردن فیل برابر خصم:
هم این زابلی نامبردار مرد
زپیلی فزون نیست اندر نبرد
یکی پیلبازی نمایم بدوی
کزین پس نیارد سوی جنگ روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام بازیی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغلداری
تصویر دغلداری
آک گویی آک جویی (آک عیب)، دو روی
فرهنگ لغت هوشیار
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسازی
تصویر دلسازی
حمیت و غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلکاری
تصویر دغلکاری
گمراهاندن دغا کاری سر خریدار را شیره مالاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالبازی
تصویر دلالبازی
داسار بازی، زبانبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
تملق و چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلباز
تصویر دغلباز
حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبازی
تصویر دلبازی
دلباختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاباز
تصویر دغاباز
مکار، حیله باز، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلباز
تصویر دلباز
((دِ))
جای وسیع و باصفا، بلیغ، زبان آور، شبعده باز
فرهنگ فارسی معین
یکی از فنون کشتی لوچو، فنی کشتی با شال موسوم به میاوند
فرهنگ گویش مازندرانی
تقلب کننده، کسی که در بازی تقلب کند
فرهنگ گویش مازندرانی
فریبکاری، حیله گری، زیرکی
دیکشنری اردو به فارسی