جدول جو
جدول جو

معنی دغصان - جستجوی لغت در جدول جو

دغصان
(دَ)
خشمناک. (منتهی الارب). غضبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغصان
خشمناک
تصویری از دغصان
تصویر دغصان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغصان
تصویر اغصان
غصن ها، شاخۀ درخت ها، شاخه ها، جمع واژۀ غصن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت باشد که بر شاخ دیگر برآید یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غصن. آنچه از ساقۀ درخت برآید درشت باشد یا نازک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت است. (غیاث اللغات از کشف و منتخب). ساقها و شاخهای درخت. (مؤید). اغصن. غصون. غصنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
از رویها بروید گلهای شنبلید
بر تیغها بخندد اغصان ارغوان.
فرخی.
سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410).
درزمان شد هیزمش اغصان زر
مست شد در کار او عقل و نظر.
مولوی.
بلبل گوینده بر منابر اغصان. (سعدی).
لغت نامه دهخدا
(تَ فاج ج)
فراگرفتن کسی را گرمی و سردی. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغم. و رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درص و درص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به درص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نهر دیصان، نام رود خانه شهر رها است که ابن دیصان منتسب بدان گردیده است. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 25)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ شُ)
مایل گردیدن از راه. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) ، روباه بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، به هرسو رفتن غده در زیر انگشت دست حرکت دهنده آن. (از منتهی الارب) : داصت الغده، بهر سو رفت و لغزید غده در زیر پوست و گوشت. که در زیر دست حرکت دهنده اش بحرکت درآید. (از تاج العروس) ، گریختن از جنگ، هرچه در زیر دست و انگشت حرکت کند، فرومایه شدن و خوار گردیدن بعد از رفعت و عزت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، شادمان گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی از دهستان جمیل آباد بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 317 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام جد ابونصر احمد بن عفوالله بن نصر بن دغان شیرازی دغانی است. او کاتب و نویسنده ای ثقه و مورد اعتماد بود و از فرات بن سعید و جعفر بن محمد بن رمضان نقل کرده است. درگذشت وی پس از سال 340 هجری قمری رخ داد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(غَصْ صا)
آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درصان
تصویر درصان
جمع درص، بچه موش ها بچه گربه ها بچه خرگوش ها بچه خارپشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمان
تصویر دغمان
سیه چهره سیه چرده، سیاه دفزک سیاه سیر، نام مردی است، سپاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
کج شدن، اریبیدن، هر سویی، شادیدن، خواری، دست تکان دادن، گریختن از جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصان
تصویر اغصان
جمع غصن، نوشاخه ها ستاکها ساغ ها جمع غصن شاخه ها ستاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصان
تصویر اغصان
جمع غصن، شاخه ها
فرهنگ فارسی معین