جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. (برهان). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. (آنندراج). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. (غیاث). چقون. چقونک که چقچقه مخفف آن است و آن چسبانیدن انگشتان است در زیر بغل یا پهلوی کسی تا بخنده افتد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آن باشد که کسی دست زیر بغل دیگری برد تا خنده بر او افتد. (صحاح الفرس). خارخار. غغلک. غلغلی. غغلیج. غلغلیچ. غلغلیچه. غلمج. غلملج. غلملیج. کلغوجه، کف پا خاریدن. (برهان). خاراندن کف پا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. (برهان). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. (آنندراج). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. (غیاث). چِقون. چقونک که چِقچقه مخفف آن است و آن چسبانیدن انگشتان است در زیر بغل یا پهلوی کسی تا بخنده افتد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آن باشد که کسی دست زیر بغل دیگری برد تا خنده بر او افتد. (صحاح الفرس). خارخار. غغلک. غلغلی. غغلیج. غلغلیچ. غلغلیچه. غلمج. غلملج. غلملیج. کلغوجه، کف پا خاریدن. (برهان). خاراندن کف پا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان) (از غیاث). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است. (از آنندراج). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : شکر قدح تلخ مکافات چه گویم کز خاطر من دغدغۀ روز جزا برد. صائب (از آنندراج). - بی دغدغه، بی پریشانی. بدون ترس و بیم. - دغدغۀ خاطر، تشویش خاطر. پریشانی خاطر. آشفتگی خاطر. - دغدغه مند، مشوش خاطر. پریشان حواس. ، میل نمودن به چیزی. (برهان) (غیاث)
ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان) (از غیاث). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است. (از آنندراج). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : شکر قدح تلخ مکافات چه گویم کز خاطر من دغدغۀ روز جزا برد. صائب (از آنندراج). - بی دغدغه، بی پریشانی. بدون ترس و بیم. - دغدغۀ خاطر، تشویش خاطر. پریشانی خاطر. آشفتگی خاطر. - دغدغه مند، مشوش خاطر. پریشان حواس. ، میل نمودن به چیزی. (برهان) (غیاث)
خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب). غلغلیج کردن. (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حالتی به انسان دست میدهد که ناچار از خندیدن باشد، و عامه آنرا زکزکه گویند. (از اقرب الموارد). غلغلک. و رجوع به دغدغه شود
خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب). غلغلیج کردن. (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حالتی به انسان دست میدهد که ناچار از خندیدن باشد، و عامه آنرا زکزکه گویند. (از اقرب الموارد). غلغلک. و رجوع به دِغْدِغه شود
طعن کردن بر کسی بوسیلۀ سخنی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سستی کلام. (منتهی الارب). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن. (ازاقرب الموارد). زغزغه، پنهان کردن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زغزغه، جستن بند سر مشک را جهت گشادن. (منتهی الارب). قصد کردن گشودن سر مشک را. (از اقرب الموارد). زغزغه، فسوس. (منتهی الارب). استهزاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد). زغزغه. و رجوع به زغزغه شود، نرم مالیدن چیزی را. (منتهی الارب)
طعن کردن بر کسی بوسیلۀ سخنی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سستی کلام. (منتهی الارب). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن. (ازاقرب الموارد). زغزغه، پنهان کردن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زغزغه، جستن بند سر مشک را جهت گشادن. (منتهی الارب). قصد کردن گشودن سر مشک را. (از اقرب الموارد). زغزغه، فسوس. (منتهی الارب). استهزاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد). زغزغه. و رجوع به زغزغه شود، نرم مالیدن چیزی را. (منتهی الارب)
درختچه ای به بلندی یک متر، دارای برگ های مرکب، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ شفاف و روغن دار که برگ هایش مسهل است و گاه مانند برگ سنا به کار می رود، درگنده
درختچه ای به بلندی یک متر، دارای برگ های مرکب، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ شفاف و روغن دار که برگ هایش مسهل است و گاه مانند برگ سنا به کار می رود، درگنده
خارش کردن. غلغلک کردن: آنرا که زکام گرم باشد... آنچه از بینی فرودآید گرم و تیز و تنک و زرد باشد و بینی را و حلق را همی سوزاند و دغدغه کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
خارش کردن. غلغلک کردن: آنرا که زکام گرم باشد... آنچه از بینی فرودآید گرم و تیز و تنک و زرد باشد و بینی را و حلق را همی سوزاند و دغدغه کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)