جدول جو
جدول جو

معنی دعیمیص - جستجوی لغت در جدول جو

دعیمیص
(دُ عَ)
دانا و زیرک و کاردان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی، و آن از ’دعیمیص الرمل’ مأخوذ است، گویند: هو دعیمیص هذا الامر. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعیمیص الرمل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
جمع واژۀ دعموص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دعامص. رجوع به دعموص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
مؤنث عیمان است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ج، عیامی ̍. (اقرب الموارد). رجوع به عیمان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ صُرْ رَ)
نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند ’هو أدل من دعیمیص الرمل’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شاه فضل (سید...) مشهدی شیروانی، از دانشمندان و شعرای قرن هشتم هجری قمری است، در علوم غریبه دستی داشته و به فرمان میرانشاه فرزند تیمور لنگ به تهمت اختراع مذهب حروفی به سال 798 هجری قمری کشته شده است. دو کتاب جاودان صغیر و جاودان کبیر از تصنیفات اوست، از اشعار اوست:
وجودم زمانی که پیدا نبود
بجز مظهر حق تعالی نبود
به مصر وجود آن زمان آمدم
که با یوسف جان زلیخا نبود
فرشته مرا سجده آنروز کرد
که با آدم ای خواجه حوا نبود
من آن دم دم از زندگی می زدم
که در نفس آدم مسیحا نبود.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 222) (ریاض العارفین ص 156) (صبح گلشن ص 534). رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ / دی)
چلک بازی را گویند و آن دو چوب است یکی بمقدار سه وجب و دیگری بقدر یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیز است و اکثر طفلان بدان بازی کنند. و آن را دیمین چوب هم میگویند. (برهان) (آنندراج). غوک چوب. (جهانگیری). دودله. (رشیدی). رجوع به الک دلک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان رودبال بخش داراب شهرستان فسا. واقع در پانصدگزی باختر داراب، با 192 تن سکنه. آب از رود خانه رودیال وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ می ی)
ابوجعفر عبدالله بن احمد بن زیاد. راویست و حدیث بسیار از دحیم نقل کرده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب به دایم. همیشگی. همیشه. مدام. پیوسته. دائمی و رجوع به دائمی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
قرب علمیص، منزل سخت که مانده کند مسافر را. (منتهی الارب). سخت و مانده کننده. (از اقرب الموارد). و آن را عملیص نیز گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ یُ)
دومی. دومین. (یادداشت مؤلف). رجوع به دومی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جمع واژۀ دعموص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دعامیص. رجوع به دعموص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ می یَ)
نام یکی از شعب فرقۀ زیدیه است که منسوب اند به نعیم بن یمان، اینان عثمان و مخالفین علی بن ابی طالب را کافر می دانند و علی را بعد از پیغمبر افضل ناس می شناسند، اما مردم را در ترک بیعت علی گناهکار نمی نامند بلکه خطاکار می دانند. (از ریحانه الادب ج 3 ص 222)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ دَ)
دائمیه. اتصال و مداومت و همیشگی و ازلیت و استمرار و بقا. (از فرهنگ نظام). دائمیه. رجوع به دائمیه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ یُ)
دویم. (ناظم الاطباء). رجوع به دومین و دویم و دوم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مأخوذ از دو فعل ماضی عربی، مرگ و نیستی.
- مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن، یعنی منکر معاد بودن و منکربعث و نشور و منکر بقای روح بودن. شاید مأخوذ از قول قس بن ساعده است: من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایمی
تصویر دایمی
همیشگی، مدام، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعامص
تصویر دعامص
جمع دعموص، کفچلیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعموص
تصویر دعموص
کفچلیزک بچه وزغ که هنوز گرد است و دم باریک کفچا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعمی
تصویر دعمی
درودگر، راه فراخ، سخت ، اسپ سینه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان نعیم بن یمان که پس از پیامبر اسلام (ص) علی (ع) را برترین و داناترین مردم می دانستند و عثمان بن عفان و دشمنان علی (ع) را بیدین می نامیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
((دِ))
غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد، بی مطالعه، الکی، خود بار آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایمی
تصویر دایمی
همیشگی
فرهنگ واژه فارسی سره