جدول جو
جدول جو

معنی دعوات - جستجوی لغت در جدول جو

دعوات
دعوت ها، فراخواندن کسانی به مهمانی یا برای کاری، دعاها، خواهش ها و طلب ها، جمع واژۀ دعوت
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
فرهنگ فارسی عمید
دعوات
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعوه. جمع دعوت که به معنی دعا است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دعا شود:
قوافل دعوات از زمانه در همه وقت
رفیق کوکبۀ صبح کاروان مساست.
سلمان (ازآنندراج).
- مجیب الدعوات، اجابت کننده دعاها. یکی از نامهای خدای تعالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دعوات
جمع دعوه، نیودها فراخوانی ها سمیزها جمع دعوت دعاها
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری، دعا، خواهش و طلب
دعوت کردن: کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
فرهنگ فارسی عمید
مئات الوف الوف الوف، در مراتب شانزده گانه عددی نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
ابن علی بن حمادبن صدقۀجبائی، مکنی به ابومحمد. مقری نابینا. او از قاریان توانای بغداد و از مطلعان در عربیت بود و به سال 542 هجری قمری درگذشت. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 198 و چ مصر ج 11 ص 112). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
جمع واژۀ دعی ّ است به معنی دعوت شدگان به طعام. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به دعی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
جمع واژۀ دغوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل ذودغوات و ذودغیات، شخصی که بر یک خلق و یک سخن باقی نمی ماند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دعد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدوه و عدوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گفته اند جمع واژۀ صعوه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
جمع واژۀ ضعه. (منتهی الارب). رجوع به ضعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف مرکب برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوا
تصویر دعوا
در زبان عامه فارسی پرخاش، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
خواهش و طلب، خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوات
تصویر ضعوات
جمع ضعه، خارشکران بوته های خار شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوات
تصویر دوات
((دَ))
ظرفی که در آن مرکب ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
((دَ وَ))
خواندن، خواندن کسی به مهمانی یا جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعوا
تصویر دعوا
((دَ))
پرخاش، دشمنی، زد و خورد
دعوا حیدر و نعمتی: مشاجره خونین و طولانی و معمولاً بی هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
فراخوانی، فراخونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوات
تصویر دوات
مرکب، جوهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
Invitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
invitation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
приглашение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
Einladung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
запрошення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
zaproszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
邀请
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
convite
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
invito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دعوت
تصویر دعوت
invitación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی