جدول جو
جدول جو

معنی دعس - جستجوی لغت در جدول جو

دعس
(تَ غَوْ وُ)
آکندن خنور. (از منتهی الارب). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد) ، سخت سپردن. (از منتهی الارب). پای نهادن بر چیزی و لگدمال کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دست میان پوست بالایین و پوست تنک گوسپند انداخته پوست کندن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دحس. و رجوع به دحس شود، نیزه درزدن به جایی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به نیزه زدن. (المصادر زوزنی) ، کنایه ازآرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رام کردن زن را، راندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دعس
(دِ)
پنبه. (منتهی الارب). قطن. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ مدور. لغتی است در دعص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دعص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعت
تصویر دعت
آرامش و آسایش و فراخی زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعی
تصویر دعی
پسرخوانده، حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سَ رَ)
سبکی و شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ بَ)
نوعی از دویدن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَوْ وُ)
شتابی کردن و تیز رفتن. (از منتهی الارب). شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ سُقْ قَ)
لیلهدعسقه، شب دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قسمی از جعل. (ناظم الاطباء). نوعی سرگین گردانک. دعشوقه. و رجوع به دعشوقه شود، محل جنگ و کارزار قوم. (از اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
لقب ابوبکر بن احمد بن علی قرشی، فقیه زیدی قرن هشتم هجری. وی در شهر زبید به تقوی شهرت داشت و به سال 752 هجری قمری در این شهر درگذشت. او راست: شرح سنن ابی داود، در حدود چهارجلد. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 34 از العقیق الیمانی)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ عَ)
جای کماج پختن در بادیه و تنور بریانی. (منتهی الارب). جای نان پختن و جای بریان کردن در بادیه و آنجا که ریگ داغ یا خاکستر گرم (مله) است بریان کردن گوشت را. (از اقرب الموارد). جائی که آتش ریخته گوشت کباب می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَعْ عِ)
آنکه نیزه می زند. (ناظم الاطباء). نیزه درزننده. (آنندراج) : دعّسه بالرمح، دعسه، طعنه، شدد للکثره. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخس
تصویر دخس
خوک ماهی خوک دریا از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
کاردی چون کمان که بدان کشت و درو میکنند، جهت زراعت و کشت بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعس
تصویر رعس
لرزیدن، نشاندن، آهسته رفتن: از ماندگی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهس
تصویر دهس
نو رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوس
تصویر دوس
نام قبیله و پدر قبیله ای از عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیس
تصویر دیس
شبیه، مانند، همتا بشقاب دراز و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلس
تصویر دلس
ظلمت، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تن آسایی، رامش، خویشتنداری سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعک
تصویر دعک
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعی
تصویر دعی
پسر خوانده، فرزند خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمس
تصویر دمس
چرکین تن لاشه نهنبیده پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسع
تصویر دسع
راندن، هراشیدن (هراش قی)، پر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب و یا از خارج کتاب باشد، خواندن کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا
تصویر دعا
نیایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درس
تصویر درس
آموزه
فرهنگ واژه فارسی سره