جدول جو
جدول جو

معنی دعدات - جستجوی لغت در جدول جو

دعدات
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعوات
تصویر دعوات
دعوت ها، فراخواندن کسانی به مهمانی یا برای کاری، دعاها، خواهش ها و طلب ها، جمع واژۀ دعوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدات
تصویر عدات
دشمنان، جمع واژۀ عادی
در عداد: در شمار، در ردیف
فرهنگ فارسی عمید
(صُ عُ)
جمع واژۀ صعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعاه. جمع واژۀ داعی. رجوع به دعاه و داعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِدد)
عبارت از چیزی است که شی ٔ برآن متوقف است اما در وجود با آن مشترک نیست مانند قدمها که به مقصود رساننده است اما در وجود با آن مشترک نیست. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به معده و ترکیب علل معده ذیل علل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
جمع واژۀ صعده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوداه. بانوج. (یادداشت مؤلف). بازنیچ، ای رشته که بازبندند کودکان را. (از مهذب الاسماء). بازپیچ. بادپیچ. رجوع به دوداه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
جمع واژۀ قعده. (اقرب الموارد). رجوع به قعده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دعدعه است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به دعدعه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعوه. جمع دعوت که به معنی دعا است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دعا شود:
قوافل دعوات از زمانه در همه وقت
رفیق کوکبۀ صبح کاروان مساست.
سلمان (ازآنندراج).
- مجیب الدعوات، اجابت کننده دعاها. یکی از نامهای خدای تعالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ج عادی. عداه. دشمنان. رجوع به عداه شود:
انبیا را امتحان کرده عدات
تا شده ظاهر ازیشان معجزات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
جمع دعوه، نیودها فراخوانی ها سمیزها جمع دعوت دعاها
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدات
تصویر عدات
جمع عادی، دشمنان بیداد گران جمع عادی دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدات
تصویر عدات
((عُ))
جمع عادی، دشمنان
فرهنگ فارسی معین