جدول جو
جدول جو

معنی دعثور - جستجوی لغت در جدول جو

دعثور
(دُ)
حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد، بسیار از چارپایان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثور
تصویر عثور
بسیار لغزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاهی، خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دثور
تصویر دثور
کهنه شدن و محو گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده شدن شمشیر، ناپدید شدن نشان، کهنگی، فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مرد گرانجان. (منتهی الارب). کسلان. (اقرب الموارد) ، بی نام. (منتهی الارب). خامل. (اقرب الموارد). گمنام. مردم بی نام. (مهذب الاسماء) ، نؤوم. (اقرب الموارد). خوابناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دثر. مالها. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ)
دیده ور شدن. دیده ور شدن بر چیزی. (از تاج المصادر) (منتهی الارب) ، لغزیدن. به رو درافتادن. (اقرب الموارد) :
از قصور چشم باشد آن عثور
که نبیند شیب و بالا را ز دور.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
برگ آوردن درخت، کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده شدن شمشیر. (منتهی الارب) ، ناپدید شدن نشان. (زوزنی) (منتهی الارب) ، ناپدید شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، روز فراموش شدن: دثورالنفس، روزفراموشی آن، از یاد رفتن چیزی: دثورالقلب، از یاد رفتن ذکر آن
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ناکس. (منتهی الارب). شخص لئیم و فرومایه که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مکان دعثار، جایی که ضب و سوسمار حفر کرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شکوخیدن به سر درافتادن سرخوردن لغزیدن بسر افتادن شکوخیدن لغزیدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
چرک جامگی، زنگ زدگی، فراموش شدگی، نشان زدودگی، کلانسالی، سبز شدن گیاهان کار گریز، گرانجان، خوابناک پر خواب کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان زود فراموش شدن و از یاد رفتن، کهنگی فرسودگی، هلاک فنا. (اسفار 173: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثور
تصویر عثور
((عُ))
لغزیدن، افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دثور
تصویر دثور
((دُ))
کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان، زود فراموش شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاه شدن، اطلاع یافتن
فرهنگ فارسی معین