ابن محارب بن دثار محدث است. (منتهی الارب). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
ابن محارب بن دثار محدث است. (منتهی الارب). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
جامۀ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب). جامۀ بر تن. (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و آن بر روی شعار قرار گیرد از جامه ها. (از ناظم الاطباء). مقابل شعار. جامه که بر بالای جامۀ دیگر پوشند و آن جامۀ زیرین را شعار گویند. (آنندراج). جامۀ بیرونی. آنچه بر زبرپوشند. جامه که بر بالای جامه پوشند. جامۀ بر تن فوق شعار. جامۀ زبرپوش. روپوش. زبرپوش. جامۀ روی. مقابل جامۀ زیرین. هر جامه که به بدن ملصق نباشد و آنرا بر جامۀ دیگر پوشند مثل چادر و رضائی. (غیاث). جامۀ روی پوش. ج، دثر. (مهذب الاسماء) : هم با شعاع باشد هم با شرار باشد زینش شعار باشد زانش دثار باشد. منوچهری. علی بود مردم که اوخفت آن شب بجای نبی بر فراش و دثارش. ناصرخسرو. شعار و دثارم ز دینست و علم همین بد شعار و دثارعلی. ناصرخسرو. گه بر تن گروهی درددثار عمر گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و امروز ملک را جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست. مسعودسعد. شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بر شعار و دثار اخلاف آثارثنای اسلاف هویدا نگشتی. (تاریخ بیهق ص 9). خوش دمست او و گلویش بس فراخ با شعار نو دثار شاخ شاخ. مولوی. چون نباشد طفل را دانش دثار گریه و خنده ش ندارد اعتبار. مولوی. عالی منزلت ممالک مدار متعالی منقبت معالی دثار. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 1) ، در اصطلاح تصوف جامه ای که بالای شعار می پوشند مانند جبه و فرجی و غیره. این عمل را در مرتبت کمال عبودیت و بعد از آنکه حقوق شرعی را انجام داده و بمرتبت کمال رسیده باشند و طریقت و شریعت را ملزم بدارند انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، آنچه خفته بر خود پیچد. (از اقرب الموارد) ، عامه. مقابل خاصه. در حدیث انصارست که: انتم الشعار و الناس الدثار، یعنی شما خاصه اید و مردم عامه اند. (از اقرب الموارد)
جامۀ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب). جامۀ بر تن. (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و آن بر روی شعار قرار گیرد از جامه ها. (از ناظم الاطباء). مقابل شعار. جامه که بر بالای جامۀ دیگر پوشند و آن جامۀ زیرین را شعار گویند. (آنندراج). جامۀ بیرونی. آنچه بر زبرپوشند. جامه که بر بالای جامه پوشند. جامۀ بر تن فوق شعار. جامۀ زبرپوش. روپوش. زبرپوش. جامۀ روی. مقابل جامۀ زیرین. هر جامه که به بدن ملصق نباشد و آنرا بر جامۀ دیگر پوشند مثل چادر و رضائی. (غیاث). جامۀ روی پوش. ج، دُثُر. (مهذب الاسماء) : هم با شعاع باشد هم با شرار باشد زینش شعار باشد زانش دثار باشد. منوچهری. علی بود مردم که اوخفت آن شب بجای نبی بر فراش و دثارش. ناصرخسرو. شعار و دثارم ز دینست و علم همین بد شعار و دثارعلی. ناصرخسرو. گه بر تن گروهی درددثار عمر گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و امروز ملک را جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست. مسعودسعد. شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بر شعار و دثار اخلاف آثارثنای اسلاف هویدا نگشتی. (تاریخ بیهق ص 9). خوش دمست او و گلویش بس فراخ با شعار نو دثار شاخ شاخ. مولوی. چون نباشد طفل را دانش دثار گریه و خنده ش ندارد اعتبار. مولوی. عالی منزلت ممالک مدار متعالی منقبت معالی دثار. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 1) ، در اصطلاح تصوف جامه ای که بالای شعار می پوشند مانند جبه و فرجی و غیره. این عمل را در مرتبت کمال عبودیت و بعد از آنکه حقوق شرعی را انجام داده و بمرتبت کمال رسیده باشند و طریقت و شریعت را ملزم بدارند انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، آنچه خفته بر خود پیچد. (از اقرب الموارد) ، عامه. مقابل خاصه. در حدیث انصارست که: انتم الشعار و الناس الدثار، یعنی شما خاصه اید و مردم عامه اند. (از اقرب الموارد)
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد، بسیار از چارپایان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد)
حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد، بسیار از چارپایان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد)