جدول جو
جدول جو

معنی دعثار - جستجوی لغت در جدول جو

دعثار
(دِ)
مکان دعثار، جایی که ضب و سوسمار حفر کرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثار
تصویر عثار
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباسی که روی لباس های دیگر بر تن کنند مانند جبه و عبا، روپوش، بالاپوش، لباس رو
فرهنگ فارسی عمید
(دُعْ عا)
جمع واژۀ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به داعر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قطان ضبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ابن محارب بن دثار محدث است. (منتهی الارب). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جامۀ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب). جامۀ بر تن. (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و آن بر روی شعار قرار گیرد از جامه ها. (از ناظم الاطباء). مقابل شعار. جامه که بر بالای جامۀ دیگر پوشند و آن جامۀ زیرین را شعار گویند. (آنندراج). جامۀ بیرونی. آنچه بر زبرپوشند. جامه که بر بالای جامه پوشند. جامۀ بر تن فوق شعار. جامۀ زبرپوش. روپوش. زبرپوش. جامۀ روی. مقابل جامۀ زیرین. هر جامه که به بدن ملصق نباشد و آنرا بر جامۀ دیگر پوشند مثل چادر و رضائی. (غیاث). جامۀ روی پوش. ج، دثر. (مهذب الاسماء) :
هم با شعاع باشد هم با شرار باشد
زینش شعار باشد زانش دثار باشد.
منوچهری.
علی بود مردم که اوخفت آن شب
بجای نبی بر فراش و دثارش.
ناصرخسرو.
شعار و دثارم ز دینست و علم
همین بد شعار و دثارعلی.
ناصرخسرو.
گه بر تن گروهی درددثار عمر
گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ.
مسعودسعد.
ملک افتخار کردی و امروز ملک را
جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست.
مسعودسعد.
شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بر شعار و دثار اخلاف آثارثنای اسلاف هویدا نگشتی. (تاریخ بیهق ص 9).
خوش دمست او و گلویش بس فراخ
با شعار نو دثار شاخ شاخ.
مولوی.
چون نباشد طفل را دانش دثار
گریه و خنده ش ندارد اعتبار.
مولوی.
عالی منزلت ممالک مدار متعالی منقبت معالی دثار. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 1) ، در اصطلاح تصوف جامه ای که بالای شعار می پوشند مانند جبه و فرجی و غیره. این عمل را در مرتبت کمال عبودیت و بعد از آنکه حقوق شرعی را انجام داده و بمرتبت کمال رسیده باشند و طریقت و شریعت را ملزم بدارند انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، آنچه خفته بر خود پیچد. (از اقرب الموارد) ، عامه. مقابل خاصه. در حدیث انصارست که: انتم الشعار و الناس الدثار، یعنی شما خاصه اید و مردم عامه اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جای هلاک و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
مفسد. ج، دعارون. (ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دعاره شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ مْ مَ)
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد، بسیار از چارپایان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عثار
تصویر عثار
به سر درآمدن لغزیدن و سقوط کردن بسر در آمدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثار
تصویر عثار
((عِ))
لغزیدن و افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دثار
تصویر دثار
((دِ))
روپوش، لباسی که روی لباس های دیگر پوشند
فرهنگ فارسی معین
پوشش، جامه، لباس
متضاد: شعار
فرهنگ واژه مترادف متضاد