راندن، مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود
راندن، مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود
ابن علی بن رزین، مکنی به ابوعلی. از خاندان طاهر ذوالیمینین و ایرانی بود و مدائح اهل بیت رسول گفتی. (یادداشت مرحوم دهخدا). وی از شیعیان عالی قدر و مداح علی بن موسی (ع) بوده، قصیدۀ او که با مطلع ’مدارس آیات خلت من تلاوه’ آغاز میشود، از بهترین مدائحی است که درباره اهل بیت سرود شده است. و رجوع به ریحانه الادب ذیل خزاعی شود. نام شاعری خزاعی که رافضی باشد. (آنندراج). به سال 148 هجری قمری متولد شد، اصل او از کوفه بود و در بغداد سکونت گزید. وی از دوستان بحتری بشمار میرفت و او را شعری نیکو بود. کتابی نیز در طبقات شعرا دارد. بدزبان و هجّاء بود چنانکه رشید و مأمون و معتصم و الواثق و دیگران را هجو گفت. دعبل را عمری طولانی بود و مشهور است که او درباره خود می گفت من پنجاه سال است که چوب خود را بر دوش میکشم تا شاید کسی مرا با آن بدار آویزد ولی کسی را نمی یابم که بدین کار دست زند. وی بزرگ قامت بود و از حس شنوائی محروم. به سال 246 در شهری بنام طیب که بین واسط و خوزستان قرار دارد درگذشت. ابن الندیم گوید دیوان او نزدیک سیصد ورقه بوده و آنرا صولی گرد کرده است. (از الاعلام زرکلی) : گرم مرزوق گردانی به خدمت همان گویم که اعشی گفت و دعبل. منوچهری. ابن هانی، ابن رومی، ابن معتز، ابن بیض دعبل و بوشیص و آن فاضل که بود اندر قرن. منوچهری
ابن علی بن رزین، مکنی به ابوعلی. از خاندان طاهر ذوالیمینین و ایرانی بود و مدائح اهل بیت رسول گفتی. (یادداشت مرحوم دهخدا). وی از شیعیان عالی قدر و مداح علی بن موسی (ع) بوده، قصیدۀ او که با مطلع ’مدارس آیات خلت من تلاوه’ آغاز میشود، از بهترین مدائحی است که درباره اهل بیت سرود شده است. و رجوع به ریحانه الادب ذیل خزاعی شود. نام شاعری خزاعی که رافضی باشد. (آنندراج). به سال 148 هجری قمری متولد شد، اصل او از کوفه بود و در بغداد سکونت گزید. وی از دوستان بحتری بشمار میرفت و او را شعری نیکو بود. کتابی نیز در طبقات شعرا دارد. بدزبان و هَجّاء بود چنانکه رشید و مأمون و معتصم و الواثق و دیگران را هجو گفت. دعبل را عمری طولانی بود و مشهور است که او درباره خود می گفت من پنجاه سال است که چوب خود را بر دوش میکشم تا شاید کسی مرا با آن بدار آویزد ولی کسی را نمی یابم که بدین کار دست زند. وی بزرگ قامت بود و از حس شنوائی محروم. به سال 246 در شهری بنام طیب که بین واسط و خوزستان قرار دارد درگذشت. ابن الندیم گوید دیوان او نزدیک سیصد ورقه بوده و آنرا صولی گرد کرده است. (از الاعلام زرکلی) : گرم مرزوق گردانی به خدمت همان گویم که اعشی گفت و دعبل. منوچهری. ابن هانی، ابن رومی، ابن معتز، ابن بیض دعبل و بوشیص و آن فاضل که بود اندر قرن. منوچهری
راه واضح و کوفته، مرد ضعیف مسخره، کوتاه بالای زشت هیئت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). نشیط. (اقرب الموارد) ، مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، اسپ درازهیکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب). شب سخت و بد و یا شب تاریک سیاه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، مورچه ای است سیاه، دانه ای است سیاه که خورده میشود و گویند آن بیخ تره ای است که مقشر کرده میخورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
راه واضح و کوفته، مرد ضعیف مسخره، کوتاه بالای زشت هیئت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). نشیط. (اقرب الموارد) ، مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، اسپ درازهیکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب). شب سخت و بد و یا شب تاریک سیاه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، مورچه ای است سیاه، دانه ای است سیاه که خورده میشود و گویند آن بیخ تره ای است که مقشر کرده میخورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)