جدول جو
جدول جو

معنی دعاع - جستجوی لغت در جدول جو

دعاع(دَعْعا)
گرد آورنده دعاع را، که دانه ای است. (منتهی الارب). آنکه ’دعاع’ و ’قث’ را جمع می کند تا آنرا بخورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
دعاع(دُ)
نخلهای متفرق و پراکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مورچه های سیاه بازو. (منتهی الارب). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال. (از اقرب الموارد) ، دانۀ درختی بری است سیاه، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دعاع(دَ)
عیال ریزۀ مرد. (منتهی الارب). عیال مرد که خرد و صغیر باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
مردم پست، فرومایه، ناکس و نادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
از کسی حمایت کردن، بدی و آزاری را از خود یا از دیگری دور کردن، وطن و ناموس و حقوق خود را از دستبرد دشمن حفظ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
نور خورشید، روشنی آفتاب، روشنایی، پرتو، خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر می آید
شعاع دایره: در ریاضیات خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطه ای از خط دایره متصل می شود و نصف قطر است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
دور کردن از کسی. (از منتهی الارب). دور کردن. (دهار). دفع کردن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را راندن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مزاحم کسی شدن، گویند: سید غیرمدافع. هرگاه در سروری او مزاحم ورقیبی نباشد. (از اقرب الموارد) ، دارادار کردن حق کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مماطله کردن حق کسی را. (از اقرب الموارد) ، یاوری کردن و حمایت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حریص و آزمند شدن و فرورفتن در کاری. (از اقرب الموارد). مدافعه. و رجوع به مدافعه شود، دفع شر. (ناظم الاطباء) ، از دستبرد دشمن (انسان، حیوان) حفظ کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بازداشتن. پس زدن.
- ساز و کار (مکانیسم) دفاع، اصطلاحی در پسیکانالیز، حاکی از رفتاری که لاعن شعور برای دفاع از محکومیت یا انتقاد خیالی یا احتمالی از شخص سرمیزند. اینگونه رفتار انحاء مختلف دارد از قبیل: توجیه (تعویض محرکات غیراجتماعی با آنچه مقبول عموم است) ، تکبیت (ممانعت از اشتغال خاطر به افکار پریشان کننده) ، ترجیع (بازگشت به رفتار کودکانه و دلخوشی های بچگانه) ، تجسم (منسوب داشتن انگیزه هایی که مورد قبول خویشتن واقع نشده به دیگران) ، تمثل (ازآن خود تلقی کردن امیال و اهواء دیگران) ، تعالی (’لیبیدو’ را متوجه به مقاصد مفید و مثبت کردن) ، تقلیب (ظاهر شدن تنازعات روحی بصورت علائم جسمی). (دایرهالمعارف فارسی).
، (اصطلاح فقه) در مقابل جهاد است و آن در موقعی است که دشمنان بر مردم مسلمان هجوم آوردند و حمله نمایند، و آن بر همه افراد واجب است. دفاع از حقوق اولیۀ هر فردی است جهت حفظ مال و جان و عرض و ناموس خود. (از فرهنگ علوم نقلی، از شرح لمعه ج 2 ص 325) ، (اصطلاح حقوق) پاسخ طرف مقابل در هر دعوی. (فرهنگ فارسی معین). ادعای طرف مقابل دارندۀ دعوی در مقابل تعقیب. رجوع به دعوی در همین لغت نامه و به فرهنگ حقوقی شود.
- دفاع به معنی اخص، چنین است که مدعی علیه، حقوق ادعائی مدعی را انکار کند. (فرهنگ حقوقی).
- دفاع به معنی اعم، آن دو فرد دارد: الف: ایراد، و آن چنین است که مدعی علیه ادعای مدعی را ماهیهً نفی نکند بلکه آنرا بنحوی که ایراد شده صالح برای جواب دادن نداند. ب: دفاع به معنی اخص. (از فرهنگ حقوقی). و رجوع به دفاع به معنی اخص شود.
- دفاع مشروع، کسی که مورد تعرض قرار گیرد اساساً باید به قوای دولتی متوسل شود. ولی در موقع ضرورت (نداشتن وقت) می تواند به قوای شخصی از خود و دیگری وعرض خود و مال خود با رعایت شرایط خاص دفاع نماید، این دفاع را اصطلاحاً دفاع مشروع گویند و آنرا شرایطی است. رجوع به فرهنگ حقوقی و به مواد 41 و 184 و 186- 188 قانون مجازات عمومی در ایران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به صورت معرفه، علم است مر ماده گوسپند را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا)
سخت دفع کننده: رجل دفاع عن عرضه، مردی ناموس پرست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کثیرالدفع. (اقرب الموارد) ، کسی که استخوان کاسه را یک سو کند تا بجای وی گوشت پاره آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُفْ فا)
موج بزرگ ازدریا. (منتهی الارب). معظم موج و سیل. (از اقرب الموارد) ، سیل بزرگ، هر چیز بزرگ که بدان مثل وی دفع کرده شود. (منتهی الارب). چیزعظیم و بزرگ که بدان مانند خودش را دفع کنند، کثیر و بسیار از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
زره دار. (دهار). زره ور. و رجوع به دراعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن ابر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعّ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تره است نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع ترۀ نرم. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ باعد مانند خادم و خدم. (از اقرب الموارد). یقال: ما انت مناببعد و ما انتم منا ببعد ایضاً. (منتهی الارب). رجوع به باعد شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
مرد بامزاح. (منتهی الارب) (آنندراج). شخص بسیار لعب و مزاح. (از اقرب الموارد). شوخی کننده و لاغ گوی. شوخ. دعابه. و رجوع به دعابه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
واحد دعاع. یکی از دعاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
آفتاب، روشنی، نور، پرتو، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاع
تصویر بعاع
باران گران، کالا مانه، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماع
تصویر دماع
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاع
تصویر دلاع
ناخن پریان شسن شسن شکمپا از آبزیان، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاه
تصویر دعاه
جمع داعی، فراخوانان نیوتاران
فرهنگ لغت هوشیار
ستون، شاه تیر، چفته مو ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
به گونه رمن (صیغه جمع) مردم پست مردم پست فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
نو رسته نو دمیده گیاه گیاه نورسته علف تازه روییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاب
تصویر دعاب
مزاح کننده، شوخی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
دفع کردن از کسی، همدیگر را راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
((رَ))
مردم پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
((لُ))
گیاه نورسته، علف تازه روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعاب
تصویر دعاب
شوخی کننده، لاغ گوی، شوخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعام
تصویر دعام
((دِ))
ستون، پایه چوب بست، بزرگ قوم، سروران، جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
((دِ))
از دستبرد دشمن حفظ کردن، بازداشتن، پس زدن، پاسخ طرف مقابل در هر دعوی، جنگی که مسلمانان با کافران کنند برای جلوگیری از حمله آنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
((شُ))
نور خورشید، روشنایی، پرتو، نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
پدافند
فرهنگ واژه فارسی سره