جدول جو
جدول جو

معنی دعائی - جستجوی لغت در جدول جو

دعائی
(دُ)
منسوب به دعاء. که نیازمند دعاء است. که احوال او با دعاء استقامت یابد، آسیب دیده از جن و پری.
- دعائی شدن، در تداول زنان، از پری و جن مضرت رسیده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
دعوی ها، ادعاهای علمی یا هنری، ادعاها، خواستن ها، در فقه و حقوق دادخواهی ها، نزاع ها، خواهانی ها، جمع واژۀ دعوی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
جمع واژۀ دعوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دعوی شود، ادعاها:
گفت هین امروز ای خواهان گاو
مهلتم ده وین دعاوی را مکاو.
مولوی.
، مرافعه ها. تظلم ها. دادخواهی ها: بخصوص دعاوی که تعلق به مال دیوان نداشته خود (دیوان بیگی) متوجه شده، قطع و فصل میداد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 13).
- دعاوی شرعیه، دعاوی مربوط به امور شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... میرسید. (تذکره الملوک ص 3).
، اسباب. وسایل
لغت نامه دهخدا
برادر مادر، خال، خالو، مربرار، آبو، آبی:
بردائی نیک پی شو یکی
همی باش نزدیک او اندکی
ترا گر ببیند بدینگونه خال
ز روی تو گیرد همه روزه فال،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
- دائی تنی، برادر مادر که با وی ازیک پدر و یک مادر باشد، مقابل دائی ناتنی،
، نیای پدری (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
منسوب به وعاء. آوندی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شرقی بن ابوبکر دلائی، از فاضلان مغرب بود که به سال 1019 هجری قمری در شهر دلاء متولد شد و در سال 1079 در شهر زاویه درگذشت. او راست: شرح الشفاء و حاشیه بر مطول. و نیز نظمهایی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلایی. نسبت است به دلایه، که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی). رجوع به دلایی و دلایه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی
لغت نامه دهخدا
(دَ وا)
جمع واژۀ دعوی، ولی آنرا به کسر واو (بصورت منقوص) ارجح دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به دعاوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دعام و دعامه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دعایم. رجوع به دعایم و دعام و دعامه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ مُدْ دَ)
حالت و چگونگی آنکه پرمدعاست
لغت نامه دهخدا
ستون ها، شاه تیرها، ریش سپیدان جمع دعام و دعامه. ستونها پایه های چوب بستها، بزرگان قوم سروران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعائی
تصویر وعائی
آوندی مسنب به وعابه وعا آوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوائی
تصویر دوائی
دارویی، خوپچین (مومیا مومیائی) منسوب به دوا دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائی
تصویر دائی
برادر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
ادعاها، جمع دعوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
((دَ))
جمع دعوی، ادعاها، مرافعه ها، اسباب، وسایل
فرهنگ فارسی معین