همیشه آرامیده و ساکن، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم، ای الساکن. ظل دائم، سایۀ آرمیده، همیشه. همواره. پیوسته. پاینده. باقی. هموار. هماره. همارا. هامواره. واصب. بی کران. متصل. یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت. جاوید. دائماً. سرجح. (منتهی الارب). مدام. مستمر: روا نبود که با این فضل و دانش بود شربم همی دائم زمنده. فرالاوی. من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار. دقیقی. کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ. منجیک. ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و دائم همی ژکی. کسائی. اگر دل نخواهی که ماند نژند نخواهی که دائم بوی مستمند. فردوسی. دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب نشد از جانبشان غایب روزی و شبی. منوچهری. عیش تو باد دائم با یار مهربان. منوچهری. و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی). باقی شود اندر نعیم دائم هر چیز در این رهگذر نباشد. ناصرخسرو. می طلب دائم چو میدانی که هست. عطار. خری را ابلهی تعلیم میداد بر او بر صرف کرده عمردائم. سعدی. دائم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانائی. حافظ. طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب) ، نامی از نامهای خدای تعالی: الدائم القدیم العزیز الرحیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298) ، لازم: تب دائم، تب لازم. - عقد دائم، مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود. ، در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل، و وجود معلولات دال است بر وجود علل، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. (اساس الاقتباس صص 132-131)
همیشه آرامیده و ساکن، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم، ای الساکن. ظل دائم، سایۀ آرمیده، همیشه. همواره. پیوسته. پاینده. باقی. هموار. هماره. همارا. هامواره. واصب. بی کران. متصل. یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت. جاوید. دائماً. سرجح. (منتهی الارب). مدام. مستمر: روا نبود که با این فضل و دانش بود شربم همی دائم زمنده. فرالاوی. من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار. دقیقی. کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ. منجیک. ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و دائم همی ژکی. کسائی. اگر دل نخواهی که ماند نژند نخواهی که دائم بوی مستمند. فردوسی. دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب نشد از جانبشان غایب روزی و شبی. منوچهری. عیش تو باد دائم با یار مهربان. منوچهری. و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی). باقی شود اندر نعیم دائم هر چیز در این رهگذر نباشد. ناصرخسرو. می طلب دائم چو میدانی که هست. عطار. خری را ابلهی تعلیم میداد بر او بر صرف کرده عمردائم. سعدی. دائم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانائی. حافظ. طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب) ، نامی از نامهای خدای تعالی: الدائم القدیم العزیز الرحیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298) ، لازم: تب دائم، تب لازم. - عقد دائم، مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود. ، در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل، و وجود معلولات دال است بر وجود علل، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. (اساس الاقتباس صص 132-131)
ابن ابراهیم بن عبدالله بن یأس ارحبی. شیخ و بزرگ کهلان، و برخی او را رئیس و بزرگ همه قبیلۀ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به دیگران و سوارکاری و زیرکی و جود شهرت داشت و در حدود سال 298 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل) ابن مالک بن ربیعه بن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب. جدی است جاهلی از قبیلۀ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب، عمیره، مرهبه، ذوالشاول و ذواللب. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل) ابن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیلۀ همدان. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
ابن ابراهیم بن عبدالله بن یأس ارحبی. شیخ و بزرگ کهلان، و برخی او را رئیس و بزرگ همه قبیلۀ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به دیگران و سوارکاری و زیرکی و جود شهرت داشت و در حدود سال 298 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل) ابن مالک بن ربیعه بن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب. جدی است جاهلی از قبیلۀ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب، عمیره، مرهبه، ذوالشاول و ذواللب. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل) ابن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیلۀ همدان. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
دعائم. جمع واژۀ دعام و دعامه. رجوع به دعائم و دعام و دعامه شود، ستونها. پایه ها. چوب بستها. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ملکی که دعایم آن بدست تصاریف ایام منهدم شد... به سعی باطل و جهدبی حاصل منتعش نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 173). - دعایم دین، اصول و قواعد دین. (ناظم الاطباء). ، اساس و بنیاد و قواعد و اصول، ستونهای خانه، جرزهای خانه، دست و پای حیوانات چارپا. (ناظم الاطباء)
دعائم. جَمعِ واژۀ دعام و دعامه. رجوع به دعائم و دعام و دعامه شود، ستونها. پایه ها. چوب بستها. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ملکی که دعایم آن بدست تصاریف ایام منهدم شد... به سعی باطل و جهدبی حاصل منتعش نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 173). - دعایم دین، اصول و قواعد دین. (ناظم الاطباء). ، اساس و بنیاد و قواعد و اصول، ستونهای خانه، جرزهای خانه، دست و پای حیوانات چارپا. (ناظم الاطباء)
منسوب به دعاء. که نیازمند دعاء است. که احوال او با دعاء استقامت یابد، آسیب دیده از جن و پری. - دعائی شدن، در تداول زنان، از پری و جن مضرت رسیده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به دعاء. که نیازمند دعاء است. که احوال او با دعاء استقامت یابد، آسیب دیده از جن و پری. - دعائی شدن، در تداول زنان، از پری و جن مضرت رسیده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعایم در فارسی، جمع نعامه، شتر مرغان جمع نعامه شترمرغان: هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آتشین آهن خورم. (خاقانی. سج. 250)، بجای نعم (جمع نعمت) بکار رفته و از لحاظ صرفی غلط است
نعایم در فارسی، جمع نعامه، شتر مرغان جمع نعامه شترمرغان: هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آتشین آهن خورم. (خاقانی. سج. 250)، بجای نعم (جمع نعمت) بکار رفته و از لحاظ صرفی غلط است