جدول جو
جدول جو

معنی دعائم - جستجوی لغت در جدول جو

دعائم(دَ ءِ)
جمع واژۀ دعام و دعامه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دعایم. رجوع به دعایم و دعام و دعامه شود
لغت نامه دهخدا
دعائم
ستون ها، شاه تیرها، ریش سپیدان جمع دعام و دعامه. ستونها پایه های چوب بستها، بزرگان قوم سروران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دائم
تصویر دائم
جاوید، پایدار، همیشه، همواره، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعایم
تصویر دعایم
دعامه، ستون، ستون خانه، پایه ای چوبی که برای داربست یا سایه بان به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
همیشه آرامیده و ساکن، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم، ای الساکن. ظل دائم، سایۀ آرمیده، همیشه. همواره. پیوسته. پاینده. باقی. هموار. هماره. همارا. هامواره. واصب. بی کران. متصل. یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت. جاوید. دائماً. سرجح. (منتهی الارب). مدام. مستمر:
روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم زمنده.
فرالاوی.
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
دقیقی.
کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ.
منجیک.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر دل نخواهی که ماند نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند.
فردوسی.
دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
منوچهری.
عیش تو باد دائم با یار مهربان.
منوچهری.
و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی).
باقی شود اندر نعیم دائم
هر چیز در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
می طلب دائم چو میدانی که هست.
عطار.
خری را ابلهی تعلیم میداد
بر او بر صرف کرده عمردائم.
سعدی.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی.
حافظ.
طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب) ، نامی از نامهای خدای تعالی: الدائم القدیم العزیز الرحیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298) ، لازم: تب دائم، تب لازم.
- عقد دائم، مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود.
، در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل، و وجود معلولات دال است بر وجود علل، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. (اساس الاقتباس صص 132-131)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
بتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابن ابراهیم بن عبدالله بن یأس ارحبی. شیخ و بزرگ کهلان، و برخی او را رئیس و بزرگ همه قبیلۀ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به دیگران و سوارکاری و زیرکی و جود شهرت داشت و در حدود سال 298 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
ابن مالک بن ربیعه بن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب. جدی است جاهلی از قبیلۀ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب، عمیره، مرهبه، ذوالشاول و ذواللب. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
ابن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیلۀ همدان. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ستون خانه، چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دعائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دمیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ دمیمه، به معنی زن حقیر. (آنندراج). و رجوع به دمیمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَءِ)
نوعی از خرما در مدینه که در آخر فصل بار آرد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
دعائم. جمع واژۀ دعام و دعامه. رجوع به دعائم و دعام و دعامه شود، ستونها. پایه ها. چوب بستها. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ملکی که دعایم آن بدست تصاریف ایام منهدم شد... به سعی باطل و جهدبی حاصل منتعش نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 173).
- دعایم دین، اصول و قواعد دین. (ناظم الاطباء).
، اساس و بنیاد و قواعد و اصول، ستونهای خانه، جرزهای خانه، دست و پای حیوانات چارپا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دعاء. که نیازمند دعاء است. که احوال او با دعاء استقامت یابد، آسیب دیده از جن و پری.
- دعائی شدن، در تداول زنان، از پری و جن مضرت رسیده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ستون، شاه تیر، چفته مو ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائم
تصویر دائم
همیشه آرمیده و ساکن، همواره، پیوسته، باقی، متصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائم
تصویر عائم
شنا کننده شناور
فرهنگ لغت هوشیار
نعایم در فارسی، جمع نعامه، شتر مرغان جمع نعامه شترمرغان: هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آتشین آهن خورم. (خاقانی. سج. 250)، بجای نعم (جمع نعمت) بکار رفته و از لحاظ صرفی غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
ستون ها، شاه تیرها، ریش سپیدان جمع دعام و دعامه. ستونها پایه های چوب بستها، بزرگان قوم سروران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعام
تصویر دعام
((دِ))
ستون، پایه چوب بست، بزرگ قوم، سروران، جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعایم
تصویر دعایم
((دَ یِ))
جمع دعام و دعامه، ستون ها، بزرگان قوم، سروران
فرهنگ فارسی معین