جدول جو
جدول جو

معنی دشپل - جستجوی لغت در جدول جو

دشپل
غدۀ سفت و سختی که زیر پوست بدن پیدا می شود
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
فرهنگ فارسی عمید
دشپل
(دُ پِ)
دشبل. غده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دشبل شود
لغت نامه دهخدا
دشپل
غده دژپیه
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
دشپل، غدۀ سفت و سختی که زیر پوست بدن پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپل
تصویر شپل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپیل، شپلت، سپیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپل
تصویر اشپل
اشبل، تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ پُ)
نام محلی به قم، و در تاریخ قم (ص 32) چنین آمده است: جلنبادان چنانچه مشاهده میرود موضع حصن است که دزپل می گویند و ممجان موضع دیه است
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ)
گره هایی را گویند که در میان گوشت و پوست آدمی و حیوانات دیگر میباشد و به عربی غدد خوانند. (برهان) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). گرهی که بر جراحت پیدا آید و از جوهر عضو نبود. (از بحر الجواهر). معنی ترکیبی آن ’دشت بیل’ یعنی ’گره بد’ است و بیل به معنی گره، و تاء را انداخته اند دشبل شده است. (از برهان) (از آنندراج). غده و گرهی چند که در میان گوشت و پوست آدمی ودیگر حیوانات می باشد. خنازیر. (ناظم الاطباء). دژپیه. دشپل. دشپیل. و رجوع به دژپیه و دشپل و دشپیل شود، چیزی مانند غضروف که بر استخوان روید چون بشکند. (از بحر الجواهر). و رجوع به دشبد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شپلت. شپیل. شفل. پایه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). پایه و مرتبه و منزلت و جاه. (از ناظم الاطباء) ، پاچۀ شتر را گویند از آنجا که به زمین نزدیک است. (از برهان) (از ناظم الاطباء). سپل. سول. سفل، صدا و آوازبلند کردن. (برهان). صدا بلند کردن. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آواز شافوت را گویند و آن صدایی باشد که کبوتربازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان خارج کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
تخم ماهی. خاویار سیاه که از شکم ماهی درمی آید. (شعوری). اشبل. اشبیل. اشپیل
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دشبل. دشپل. دژپیه. غده. (از برهان) (از آنندراج). رجوع به دشبل شود
لغت نامه دهخدا
صدا و آواز بلند، صدایی باشد که کبوتر بازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان بر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
غده دژپیه
فرهنگ لغت هوشیار
اشبل. اشپون سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
((دُ))
دشپل، غده، دژپیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژپل
تصویر دژپل
دزفول
فرهنگ واژه فارسی سره
دژپیه، غده، گره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوت، اشپل ماهی، تخم ماهی خاویار، ته مانده ی ابریشم، هنگام پیله
فرهنگ گویش مازندرانی
شغال هار
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت زدن با دهان، صفیره
فرهنگ گویش مازندرانی