دشوارخو. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). أضرّ. حنظاب. خبس. خبیس. شکس. طرافش. عزق. عسق. عصراد. عصواد. عفنقس. عقنفس. قسوس. قنوّر. کظّ. لظّ. لظلاظ. محکان. منعزق. و رجوع به دشوارخو و دشوارخوئی شود: اعقنفاس، لحز، دشوارخوی شدن. (از منتهی الارب). اعفنقاس، اًفطاء، تلحّز، دشوارخوی گردیدن. (از منتهی الارب)
دشوارخو. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). أضرّ. حنظاب. خَبس. خَبیس. شَکِس. طُرافش. عَزِق. عَسِق. عِصراد. عِصواد. عَفَنْقَس. عَقَنْفَس. قَسوس. قَنَوَّر. کَظّ. لَظّ. لَظلاظ. مَحکان. مُنعزق. و رجوع به دشوارخو و دشوارخوئی شود: اِعقنفاس، لَحز، دشوارخوی شدن. (از منتهی الارب). اِعفنقاس، اًفطاء، تلحّز، دشوارخوی گردیدن. (از منتهی الارب)