جدول جو
جدول جو

معنی دشنته - جستجوی لغت در جدول جو

دشنته
(دِ شِ تَ)
حصنی است به اندلس از اعمال شنتمریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشنه
تصویر دشنه
کارد برنده و نوک تیز که برای سر بریدن و زخم زدن به کار می رود، خنجر
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
ایطالیائی یا دانته آلیگیئری. از شاعران بزرگ ایتالیا و مولداو فلورنس است (1265 -1321 میلادی). دانتی. دانته از شاعران بزرگ ایتالیا و بعقیدۀ گروهی از نقادان بصیر اروپا یکی از سه تن شاعر بزرگ عالم است (دو تن دیگر بعقیدۀ این گروه شکسپیر و همریوس هستند). دانته از لحاظ سهولت و روانی لفظ و سادگی کلام و گیرندگی سخن و سحر بیان بپای آن دو تن نمیرسد اما در جزالت و استحکام و قوت عبارت و عمق فکر و قوه پی بردن بکنه صفات بشری با آنها مساوی است و در بعضی مسائل برترست از آن جمله اینکه عرصۀ جولانگاه افکارش وسیعتر است و کلمات و ممیزات انسانی و طبیعت و گذشته و حال و آیندۀ آدمی همه را مورد نظر قرار میدهد و توجه او بمعارف بشری و سیر در راه کمال بیشترست. این شاعر در عدادپیشروان نهضت جدید علمی و ادبی و هنری (رنسانس) قرار دارد و در زبان ایتالیایی همانند رودکی است در زبان فارسی و مؤسس و خالق شعر ایتالیایی بحساب است. وی بلهجه تسکانی که لهجۀ ولایت اوست شعر سروده و از پس وی هر که خواسته است کتابی بنویسد و یا شعری بسرایدو منظومه ای بسازد زبانی بکار برده است که دانته بدان آثار خود را نگاشته. دانته در 9 سالگی با دختری بنام بئاتریس پرتیناری آشنا شد و این دوستی کودکانه بتدریج عشقی و اخلاصی و پرستش صوفیانه ای گشت و همه عمرشاعر را رها نساخت و بشعر او رونق و جلایی خاص بخشید، هرچند که بئاتریس در بیست سالگی زن دیگری شد و چهار سال پس از آن درگذشت اما عشق وی و سوز نومیدی را شاعر در کتابی بنام ’زندگانی نوین’ وصف کرده است و حقیقت آن است که منظومۀ کمدی الهی اثر بزرگ و جاویدان دانته نیز برای آن ساخته شده است که دانته در آن ازبئاتریس ’آن بگوید که نگفتست کس از هیچ زنی’ چه در قسمت سوم منظومه (بهشت) بئاتریس را می بینید که فرشته ای گشته است از کمال و شکوه و جلال و در باغ جنان میخرامد. دانته سلحشور و جنگجوی بود و در بیست وچهار سالگی در جنگی خونین شرکت جست و گاهی نیز نقاشی میکرد. در سی سالگی به سیاست یعنی ادارۀ امور جمهور پرداخت و پنج شش سالی جزء اهل دیوان بود و چون جنگ و آشوب در فلورانس درگرفت و پاپ بظاهر قصد ایجاد الفت و بباطن آهنگ مطیع ساختن جمهوری داشت بدخالت برخاست، دانته را که مخالف این نظر و از سران وطن پرستان بود مجبور به تبعید و ترک وطن کردند و قرار دادند که اگر بازگردد زنده بآتش سوزانده شود دانته بیست سال آخر عمر خویش را در غربت و دربدری گذرانید و این حکم طرد و تبعید که نتیجۀ وطن پرستی و مقاومت در برابر نیات سوءپاپ بود تأثیری عظیم در شاعر کرد و در سراسر منظومۀ وی دیده میشود. غربت و تبعید بسیاری از مردم را به گمنامی و نومیدی می کشاند اما در برخی از مردم تأثیرها دارد بلند و عالی و مؤثر، و تزکیۀ نفس و حصول بکمال و تجارب اندوزی را سبب میشود، سعدی و ناصرخسرواز شاعران خودمان نمونۀ این دسته اند و دانته نیز چنین است، کتاب عظیم و شاهکار جاویدی خود را هنگامی بنیان نهاد که دور از شهر و دیار بود. دانته چند سال نخست از تبعید را برای بازگشت بوطن تلاش کرد، اما سوءرفتار همشهریان نتیجه ای حاصل او نساخت بدین مناسب یکباره از سیاست کناره گرفته و به سیر و سیاحت و دیدن مراکز علمی و کتابخانه ها و بحث و فحص در معارف و علوم بشری پرداخت تا آنجا که شهره شده است وی بهمه دانشهای عصر خود دانا بوده و حافظۀ قوی وی او را در این کار کمک میکرده است و حکایات بسیار در این باره ازو بر سر زبانهاست. کمدی الهی در سالهای تبعید و بنابر آنچه تحقیق شده است میان سالهای 1314 تا 1321 م. بوجود آمده است. این کتاب شاهکار دانته است و منقسم به سه دفترست: کتاب دوزخ، کتاب اعراف، کتاب بهشت.
در بارۀ اینکه در نوشتن این کتاب دانته مبتکرست یا مقلد از حدود یک قرن ونیم پیش تحقیقات مفصلی شده است و نتیجۀ این تتبع و پژوهش آن شده است که داستان سیر و سیاحت روح در عالم خیال و رؤیا و تفصیل بهشت و دوزخ و اعراف پیش از دانته بسالیان دراز زبانزد نویسندگان و متفکرین خاصه مشرق زمینیان بوده است و برخی از آنها بقید کتابت هم درآمده و بزبانهای اروپائی ترجمه نیز شده بوده است و جای تردیدی نمانده که دانته در این کار مبتکر نیست و در طرح مطلب مقلدست اما چنانکه امرسن آمریکائی گفته است در ساختن هر بنا مصالح لازم از نقاط مختلفه گردآورده میشود، هنر تلفیق این مصالح و ملایم کردن آن با ذوق ابناء زمان است. پرفسور آسین از علمای اسپانیا تحقیق مفصلی دارد که در آن تمام وقایع شبیه به منظومۀ کمدی الهی را که در اخبار و احادیث و ادبیات مسلمین یافته و تعداد و تشریح کرده است و جزئیات حوادث کتاب دانته را با آنها سنجیده و قبل از او بلوشۀ فرانسوی داستان اردای ویراف را که رساله ای است پهلوی با کمدی الهی در مقاله ای مقایسه کرده و درین اواخر نیز نیکلسون عالم انگلیسی طی مقاله ای دانته را با سنائی بهم سنجیده و گفته که در منظومۀ سیرالعباد، سنائی بر دانته مقدم است. با تمام این احوال اجر استادی دانته ضایع نمیشود واز رفعت ادبی منظومه نمی کاهد و حقیقت آن است که در میان منشآت منظوم و منثور شرق و غرب مربوط به سیر و سیاحت روح فقط دو کتابست که از لحاظ ادبی شاهکار و حائز درجۀ اول اهمیت است یکی این کتاب کمدی الهی است و دیگری رسالهالغفران ابی العلاء معری.
اما نکتۀ قابل ذکر اینست که هرچند دانته در منظومۀ خود از همه باب سخن میگوید و پهلوانان و شاعران و قانونگذاران وپیامبران مشرق زمین همه را از برابر نظر میگذراند اما او عیسوی کاتولیک است و در عصر ملوک الطوایفی زندگی میکند و احساسات و عواطف و عقاید و کمالات انسانی را آمیخته با اوضاع اجتماعی و ممزوج با عقاید کاتولیکان بیان میدارد و بهمین جهت بسیاری از گفته های او ازقید زمان و مکان آزاد نیست. برای اطلاع بیشتر در بارۀ دانته به کتاب پانزده گفتار آقای مینوی (که این مطالب نیز مقتبس از آنجاست) و ترجمه کتاب کمدی الهی دانته و الحلل السندسیه مراجعه فرمائید
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ تَ / تِ)
محسوس. (برهان) (از آنندراج). هر چیزی که به حس دریافت شده باشد و محسوس. (ناظم الاطباء). اما این لغت از دساتیر است. (از فرهنگ دساتیر ص 245)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ نَ / نِ)
کارد بزرگ و مشمل. (از لغت فرس). نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. (برهان). خنجر. (غیاث) (بحر الجواهر) (از دهار) (از منتهی الارب). خنجری باشد که عیاران بر میان بندند. (صحاح الفرس). کارد بزرگ چنانکه قصابان دارند، کشیده تر از خنجر، که در فارس خاصه لارستان حربۀ آنهاست، و با لفظ شکستن و زدن و نهادن و خوردن و آراستن مستعمل است. (آنندراج). شمشیر و کارد تیغه باریک. (ناظم الاطباء). مدیه. (از منتهی الارب). کارد. شوشکه. سلاح که از شوشکه کوچکتر و از چاقو بزرگتر و شبیه کارد است. (فرهنگ لغات عامیانه) :
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
به دشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.
فردوسی.
همان نیزه و دشنۀ آبگون
سنان از بر و دشنه زیر اندرون.
فردوسی.
زمانه به خون تو تشنه شود
بر اندام تو موی دشنه شود.
فردوسی.
از آن پیش کو دشنه را برکشید
جگرگاه سیمین تو بردرید.
فردوسی.
به یکی چنگش آخته دشنه ست
به دگر چنگ می نوازد چنگ.
ناصرخسرو.
این دشنه برکشیده همی تازد
وآن با کمان و تیر فروخفته.
ناصرخسرو.
من همی دانم اگر چند ترا نیست خبر
که همی هر سه ببرّند به دشنه گلوم.
ناصرخسرو.
هر آنکه دید به میدان برهنه دشنۀ شاه
به خون دشمن در خواهد آشنا دیدن.
سوزنی.
در گنبد بروی خلق دربست
سوی مهد ملک شد دشنه در دست.
نظامی.
باز چو دیدم همه ده شیر بود
پیش و پسم دشنه و شمشیر بود.
نظامی.
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ بر گردن.
نظامی.
صبح چون برکشید دشنۀ تیز
چند خسبی نظامیا برخیز.
نظامی.
دشنۀ چشمت اگر خونم بریخت
جان من آسود از دشنام تو.
عطار.
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم.
عطار.
دشنۀهجر توام کشت از آنک
تشنۀ وصل تو جان می یابم.
عطار.
به خون تشنه جلاد نامهربان
برون کرد دشنه چو تشنه زبان.
سعدی.
حیران دست و دشنۀ زیبات مانده ام
کآهنگ خون من چه دلاویز می کنی.
سعدی.
چو قادر شدی خیره کم ریز خون
مزن دشنه بر بستگان زبون.
امیرخسرو.
دشنۀ غمزه بیارای که آشوب دلم
ننشیند به جگرکاوی مژگانی چند.
طالب آملی (از آنندراج).
انتعاشی را ملال از پی و بالا می کشم
دشنه بر دل می خورم گر خاری از پا می کشم.
طالب آملی (از آنندراج).
خندۀ عشرت هزاران دشنه در جانم شکست
گریۀ ماتم نزد چینی بر ابرویم هنوز.
طالب آملی (از آنندراج).
وآن دشنه ای که بر دل کافر نزد کسی
امروز عشق یار نهد بر گلوی ما.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
برهنه پا سر گلگشت وادیی دارم
که دشنه بر جگر برق می زند خارش.
صائب (از آنندراج).
- دشنه زدن، بکار بردن دشنه:
به بازوی پر خون درون بیدسرخ
بزد دشنه زین غم هزاران هزار.
ناصرخسرو.
- دشنه شکار، کسی که به دشنه شکار می کند و آن مستفاد از این بیت حضرت شیخ است:
کردند زره پوست بر اندام شهیدان
مژگان کسی دشنه شکار است ببینید.
سعدی (از آنندراج).
- دشنۀ صبح، کنایه از روشنی صبح است، و آنرا عمود صبح هم میگویند. (برهان) :
من آن روم سالار تازی هشم
که چون دشنۀ صبح مردم کشم.
نظامی (از آنندراج).
- دشنه کارد، خنجر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
دهی از دهستان شراء بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 455 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات، حبوب و صیفی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
کارد بزرگ و مشمل، خنجری است که نوعی عیاران بر میان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
((دَ یا دِ نِ))
خنجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
خنجر
فرهنگ واژه فارسی سره
چاقو، خنجر، شمشیر، کارد، نیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درسته، تمام و کمال
فرهنگ گویش مازندرانی