جدول جو
جدول جو

معنی دشمنکامی - جستجوی لغت در جدول جو

دشمنکامی
(دُ مَ کا)
خصومت و عداوت و بدخواهی و غرض. (ناظم الاطباء) ، بر مراد دشمن شدن: آنچه صواب است بکنید تا دشمنکامی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). آرزوی ناممکن و محال پختن، نشان خامی و دشمنکامی باشد. (مرزبان نامه). نیش دشمنکامی را از نوش دوستکامی فراموش کرد. (جهانگشای جوینی).
به کام دشمنم کردی نه نیکوست
که بد کاریست دشمنکامی ای دوست.
نظامی.
گر دوستیی درین شمار است
دشمنکامیش صدهزار است.
نظامی.
چون عیادت بهر دل آرامی است
این عیادت نیست دشمنکامی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشمن کام
تصویر دشمن کام
کسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است، مطابق کام و آرزوی دشمن، تیره بخت، برای مثال محنت زده ای غریب و رنجور / دشمن کامی ز دوستان دور (نظامی۳ - ۴۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ)
بر مراد دشمنان. کسی که به حسب مراد دشمنان، خراب و کم بخت و ذلیل باشد. (غیاث). مقابل دوستکام، یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج). آسیب و آفت و هر چیزی که بر مراد دشمن بود و سبب خرابی گردد. (ناظم الاطباء) :
نه دشمنکامم اکنون دوست کامم
نه ننگم من ترا بر سر که نامم.
(ویس و رامین).
ای پسر... اگر دشمنیت باشد مترس وتنگدل مشو که هرکه را دشمن نباشد دشمنکام بود. (قابوسنامه).
دشمنکامم ز دوستداریت
وز من دم دشمنی نیابی.
خاقانی.
بر من اوفتاده دشمنکام
آخر ای دوستان نظر بکنید.
سعدی (گلستان).
در مقام فخر چشم از عیب عرفانی بپوش
التفات دوست دشمنکام می خواهد مرا.
دانش (از آنندراج).
، بیچاره. (ناظم الاطباء). تیره بخت: فیروزان گفت ای مرد مردمان شما (اعراب) از همه جهان بدترند و دشمنکام تر و گرسنه تر و بدبخت تر. (ترجمه طبری بلعمی). اگر رای عالی بیند ایشان را نگاه داشته آید و دشمنکام گردانیده نیاید. (تاریخ بیهقی ص 53).
دولتت دوستکام باد و مباد
هیچ دشمنت جز که دشمنکام.
انوری (از آنندراج).
محنت زده و غریب و رنجور
دشمنکامی ز دوستان دور.
نظامی.
- دشمنکام شدن، به آرزوی دشمن شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تو دشمنکام.
نظامی.
- دشمنکام کردن، بر مراد دشمنان کردن: کدام دیو ترا از راه ببرد تا خویشتن را دشمنکام کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233).
بوسه ار خواهم در حال بده
مکن ای دوست مرا دشمنکام.
سیدحسن غزنوی.
- دشمنکام گشتن، دشمن کام شدن. به آرزوی دشمن شدن. بر مراد دشمنان گشتن:
ولی دانم که دشمنکام گشته ست
به گیتی در بمن بدنام گشته ست.
نظامی.
هر که در راه او نهادی گام
گشتی از زخم تیغ دشمنکام.
نظامی.
- امثال:
پرگوی دشمنکام است. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ تَ / تِ)
کم کننده خصم و دشمن. کاهندۀ دشمن. (آنندراج). هر چیز که دشمن راخوار و ذلیل گرداند. (از ناظم الاطباء) :
ور بزم بود، بخشش او دوست فزایست
ور رزم بود، کوشش او دشمن کاهست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دشمنی. عداوت. خصومت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ببوم ماه او را نیست دشمن
که یارد دشمنائی کرد با من.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دُمَ)
دشمنی. عداوت. خصومت. (ناظم الاطباء). شقاق. خلاف. (یادداشت مؤلف) : مشاقه، خلاف و دشمناگی کردن و ضرر رسانیدن مردم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشمن کامی
تصویر دشمن کامی
عمل و حالت دشمن کام بد بختی، شماتت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن کام
تصویر دشمن کام
کسی که حالش موافق حال دشمن است مطابق آرزوی خصم بد بخت تیره بخت
فرهنگ لغت هوشیار