جدول جو
جدول جو

معنی دشمنکام

دشمنکام
(دُ مَ)
بر مراد دشمنان. کسی که به حسب مراد دشمنان، خراب و کم بخت و ذلیل باشد. (غیاث). مقابل دوستکام، یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج). آسیب و آفت و هر چیزی که بر مراد دشمن بود و سبب خرابی گردد. (ناظم الاطباء) :
نه دشمنکامم اکنون دوست کامم
نه ننگم من ترا بر سر که نامم.
(ویس و رامین).
ای پسر... اگر دشمنیت باشد مترس وتنگدل مشو که هرکه را دشمن نباشد دشمنکام بود. (قابوسنامه).
دشمنکامم ز دوستداریت
وز من دم دشمنی نیابی.
خاقانی.
بر من اوفتاده دشمنکام
آخر ای دوستان نظر بکنید.
سعدی (گلستان).
در مقام فخر چشم از عیب عرفانی بپوش
التفات دوست دشمنکام می خواهد مرا.
دانش (از آنندراج).
، بیچاره. (ناظم الاطباء). تیره بخت: فیروزان گفت ای مرد مردمان شما (اعراب) از همه جهان بدترند و دشمنکام تر و گرسنه تر و بدبخت تر. (ترجمه طبری بلعمی). اگر رای عالی بیند ایشان را نگاه داشته آید و دشمنکام گردانیده نیاید. (تاریخ بیهقی ص 53).
دولتت دوستکام باد و مباد
هیچ دشمنت جز که دشمنکام.
انوری (از آنندراج).
محنت زده و غریب و رنجور
دشمنکامی ز دوستان دور.
نظامی.
- دشمنکام شدن، به آرزوی دشمن شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تو دشمنکام.
نظامی.
- دشمنکام کردن، بر مراد دشمنان کردن: کدام دیو ترا از راه ببرد تا خویشتن را دشمنکام کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233).
بوسه ار خواهم در حال بده
مکن ای دوست مرا دشمنکام.
سیدحسن غزنوی.
- دشمنکام گشتن، دشمن کام شدن. به آرزوی دشمن شدن. بر مراد دشمنان گشتن:
ولی دانم که دشمنکام گشته ست
به گیتی در بمن بدنام گشته ست.
نظامی.
هر که در راه او نهادی گام
گشتی از زخم تیغ دشمنکام.
نظامی.
- امثال:
پرگوی دشمنکام است. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا