جدول جو
جدول جو

معنی دشتک - جستجوی لغت در جدول جو

دشتک
جنین، فرزند هر موجود مهره داری که در رحم یا تخم قرار دارد و پس از رسیدن به مرحلۀ خاصی از تکوین از جای خود خارج می شود، رویان
تصویری از دشتک
تصویر دشتک
فرهنگ فارسی عمید
دشتک
(دَ تَ)
گویند قریه ای است از قرای اصفهان ولی این قول صحیح نیست چه در اصفهان قریه ای بدین نام وجود ندارد. و برخی آنرا قریه ای در ری دانند. و نیز محله ای است در استراباد. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). نام ولایتی است در فارس قریب به شهرک. (از آنندراج). قصبۀ ایرج است. (فارسنامۀ ناصری). قصبه ای از دهستان ایرج بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 2151 تن. آب آن از چشمۀ قدمگاه. محصول آنجا غلات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دشتک
نام مرتعی در آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
قطعه ای فلزی و کوچک، با لبه های دندانه دار که روی بطری های محتوی مایعات قرار می دهند، تشت کوچک
فرهنگ فارسی عمید
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
مربوط به دشت، صحرایی، در موسیقی آوازی از ملحقات دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
پارچه ای که نوزاد را در آن می بندند، قنداق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتک
تصویر پشتک
حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین، پستک، جامۀ کوتاه و نیم تنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگ داران می پوشیدند
پشتک زدن: معلق وارو زدن در آب یا روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
خمره، کوزۀ سفالی، بستو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستک
تصویر دستک
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ تَ)
مصغّر پشت، پریدن بطوری که با پشت بر آب آیند. نوعی جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود تا دیگری از پشت او بجهد و بعضی گویند پشتک آن است که کف دستها را بر زمین گذارند و پاها را بر هوا کرده بدست راه روند. (برهان قاطع). اسکندر. (فرهنگ جهانگیری). کژدم. (فرهنگ جهانگیری). قسمی معلق، جامۀ کوتاهی را گویند که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم دارالمرز پوشند. (برهان قاطع). پشتی. (فرهنگ رشیدی). عجایبی. (فرهنگ رشیدی). کمری. کلاپشت:
اگر جبۀ خاره را مستحقم
ز تو بس کنم پشتکی زند نیجی.
سوزنی (از جهانگیری).
، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها برمیاید و پخته میشود و بسبب آن از رفتار بازمی مانند. (برهان قاطع).
- پشتک وارو، قسمی معلق. قسمی جستن شناوران به آب یا کشتی گیران بر زمین. پریدن کسی که پشت به آب ایستاده معلق زند و بر آب آید
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
منسوب به دشتک که قریه ای است در اصفهان و یا قریه ای است در ری و نیز محله ای است در استراباد. (از الانساب سمعانی). و رجوع به دشتک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غیاث الدین منصور. دانشمند و فیلسوف ایرانی در قرن دهم هجری. رجوع به غیاث الدین (منصور بن صدرالدین...) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طشتک
تصویر طشتک
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشتک
تصویر گشتک
سرگین گردان جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک مزرعه کوچک: (زا لکی کرد سر برون ز نهفت کشتک خویش خشک دید و بگفت:) (علت رزق تو بخوب و بزشت گریه ابرنی و خنده کشت)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
خشت کوچک، پارچه چهارگوشه زیر بغل جامه، پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند، زیرکش جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند قنداق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
مرتبان (مرطبان) خمره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته سبکبالان جزو گروه دندانی نوکان خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالبا در کنار آب نشیند و دم خود را حرکت دهد دمتک دمسنجه طرغلودبس عصفور الشوک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دشت صحرایی، یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است. (نوت شاهد حجاز) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت (خالقی. مجله موزیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
((بُ یا بَ تَ))
خمره کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتک
تصویر پشتک
((پُ تَ))
نوعی پرش در آب یا زمین که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
((تَ تَ))
تشت کوچک، قطعه کوچک و فلزی که لبه آن برگشته و دندانه دار است و به عنوان در روی شیشه محتوی نوشابه و مایعات دیگر قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشتک
تصویر خشتک
((خِ تَ))
پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
((دُ. جُ نَ))
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمسنجد، طرغلودیس، عصفور الشوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
((دَ))
منسوب به دشت، صحرایی، نام یکی از آوازهای ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستک
تصویر دستک
((دَ تَ))
دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
((اِ تَ))
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستک
تصویر دستک
مدرک، سند
فرهنگ واژه فارسی سره