جدول جو
جدول جو

معنی دشتبی - جستجوی لغت در جدول جو

دشتبی
(دَ تَ)
مخفف دشت آبی است و مقصود از دشت آبی زمینهایی است که با میاه انهار و قنوات زراعت و سیراب شود و دیمی نباشد
لغت نامه دهخدا
دشتبی
(دَ تَ)
سابقاً روستایی (بلوک و ناحیه ای) بوده است معتبر بین ری و همدان، که بعدها شهر قزوین را در آن احداث کردند. و اینک دشتبی دهستانی است در مجاورت دهستان بشاریات بجنوب و جنوب غربی شهر. در کتاب المآثر و الآثار (عهد ناصرالدین شاه) آمده که الکای دشتبی از نه بلوک قزوین تشکیل شده. دشتوه. و رجوع به دشت آبی و دستبی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشتی
تصویر دشتی
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
مربوط به دشت، صحرایی، در موسیقی آوازی از ملحقات دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ)
دشتبی. معرب دشتبی. بلوکی بزرگ مشترک بین ری و همدان است که منقسم می شود به دو قسمت و قسمت متعلق به همدان مشتمل بر قریب نود قریه است که یکی از آنها دستبی است. (از معجم البلدان). دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگری را دستبی همدان، و هر دو را موسی بن بغا جمع کرد وهر دو را یک کوره گردانید و غزوین نام نهاد. (تاریخ قم ص 57). نام ناحیۀ دستبی از دیرباز در نوشته های مورخین و جغرافی نویسان آمده است و این ناحیه دارای سابقۀ تاریخی طولانی است از جمله آنکه در زمان پادشاهی یزدگرد ساسانی بنا به تقاضای امپراطور روم پادشاه ایران حاکم ناحیۀ دشتبی را بعنوان نمایندۀ خود به روم میفرستد تا ولی عهد آن امپراطوری را که هنوز به سن رشد نرسیده است یاری نماید و امور مملکت را بدست گیرد. ناحیۀ دستبی آنچنانکه از کتاب المسالک و الممالک ابن خردادبه برمی آید در هنگام حملۀ عرب به ایران به دو قسمت دشتبی همدان و دشتبی ری تقسیم می شده است و آنطور که از نوشتۀ حمداﷲ مستوفی برمیآید این ناحیه در زمان هارون الرشید به سه بخش تقسیم شد که یکی جزء ری و دیگری جزء همدان و قسمت سوم جزء قزوین گشت و با توجه به برخی نشانه ها میتوان گفت که مجموع سه ناحیۀ مزبور دهستانهای کنونی: خرقان، دودانگه، افشاریه و شاید سردرود و درجزین همدان و خلجستان قم را در بر میگرفته است. در حدود قرن سوم هجری قمری بیشتر این نواحی سه گانه جزء قزوین می گردد ولی ناحیه ای که امروز نام دشتبی را بر خود دارد بسیار کوچکتر از دوران گذشته است. این دهستان که اکنون با دو دهستان زهرا و رامند بخش زهرا را تشکیل میدهد در جنوب قزوین واقع شده و محدود است از شمال به دهستان اقبال از مشرق به دیه پیر یوسفان از دهستان اقبال و سه قریه از دهستان زهرا و دهستان رامند و از مغرب به جادۀ قزوین - همدان و دهستان قاقزان. کلیۀ دهات این دهستان در ناحیۀدشت قرار دارد و بیشتر آنها از آب قنات استفاده می کنند و تعداد کمی از آنها از آب خررود مشروب می شوند. (از سرزمین قزوین، دکتر پرویز ورجاوند صص 268-273)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
منسوب به دشتک که قریه ای است در اصفهان و یا قریه ای است در ری و نیز محله ای است در استراباد. (از الانساب سمعانی). و رجوع به دشتک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غیاث الدین منصور. دانشمند و فیلسوف ایرانی در قرن دهم هجری. رجوع به غیاث الدین (منصور بن صدرالدین...) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 207 تن. آب آن از زاینده رود. محصول آنجا غلات و برنج و صیفی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دشت بودن. بدی. زشتی. وحید دستگردی دشتی را در بیت ذیل از نظامی به معنی فوق آورده است ولی آن قابل تأمل است:
مطیعش را ز می پر باد کشتی
چو یاغی گشت بادش تیزدشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
زالو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ، چون بر عضوی از اعضای آدمی بچسبانندخون از آن بمکد. (برهان) (از آنندراج) :
مرو زین خانه ای مجنون که کردی خون ز هجران خون
چو دشتی را فروبردی عجائب نیست خون رفتن.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دشت. صحرائی: این (الان) ناحیتی با نعمت سخت بسیار است، کوهیست و دشتی. (حدود العالم)، صحرانشین. ساکن در دشت. از مردم صحرا:
که دو پهلوان ایدر آمد به جنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ.
فردوسی.
بهین جای هر جا که باشم تراست
کجا گور دشتی است آب و گیاست.
اسدی.
تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.
معزی.
، مجازاً، عربها. اعراب:
سواران دشتی ز رومی سوار
به آیند در کوشش و کارزار.
فردوسی.
، در توصیف گیاهان، وحشی. خودرو. بیابانی. بری.مقابل باغی و بستانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)، (در اصطلاح موسیقی) یکی از آوازهای ایرانی، وآن نمونه ای است از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گاه چنان مؤثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه می فشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجۀ پنجم گام شور است (نوت شاهد حجاز). گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت. (فرهنگ فارسی معین از مقالۀ خالقی در مجلۀ موزیک شمارۀ 10 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از اصحاب ماری الاسقف که سپس با ماری مخالفت کرد و خود طریقه ای ابداع کرد بنام دشتیین. (از الفهرست ابن الندیم). و رجوع به دشتیین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به دشت صحرایی، یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است. (نوت شاهد حجاز) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت (خالقی. مجله موزیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
((دَ))
منسوب به دشت، صحرایی، نام یکی از آوازهای ایرانی
فرهنگ فارسی معین
قشلاق نشین، کسی که در دشت زندگی کند، کشاورز
فرهنگ گویش مازندرانی