جدول جو
جدول جو

معنی دسینه - جستجوی لغت در جدول جو

دسینه
مالاندن دو چیز به هم، مثل: مالاندن پارچه برای از بین بردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
مکر و حیلۀ پنهانی، کاری که پنهانی و از روی مکر و دشمنی انجام بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، آستینه، خاگ، مرغانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، پول یا چیز دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند، گنج
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / نِ)
درفش کفشگران. (ناظم الاطباء). بیز که از آلات کفشگران است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 443). بیز. درفش
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانۀ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه. 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ نَ)
نام تمنی دختر علی بن درینه است که از زنان محدث بود. (از اعلام النساء بنقل از الاستدراک علی تراجم رواهالحدیث ابن نقطه). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ نَ)
گول. (منتهی الارب). احمق، و آن لفظی است کوفی. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
بخشش بزرگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: فلان ضخم الدسیعه و یا اًنه لمعطاءالدسائع، سرشت که مردم بدان آفریده شده است. (منتهی الارب). طبیعه. (اقرب الموارد) ، خو. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد) ، کاسۀ کلان. (منتهی الارب). جفنۀ بزرگ و گویند مائدۀ کریم و بزرگ. (از اقرب الموارد) ، خوان بزرگ. (منتهی الارب) ، میخانه. (منتهی الارب). دسکره. (از اقرب الموارد) ، قوت و توانائی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دسائع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
قسمی حشره. چسونه. خرچسونه. چسینه گوگال. رجوع به چسونه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دسع است در تمام معانی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به دسع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
ناحیتی است میان جند و عدن. زمخشری گوید دثینه و دفینه منزلیست مر بنی سلیم را و ابوعبیدالسکونی گوید دثینه منزلیست بعد از فلجه در راه بصره بمکه از آن بنی سلیم و پس از آن و جره و بعد نخله بعد بستان ابن عامر و آنگاه مکه است، یوم الدثینه، آن را در جاهلیت الدفینه می گفتند، پس از آن فال زدند و الدثینه نام نهادند... (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دخنه. آنچه بر آتش افکنند تا بوی خوش دهد. (شعوری ج 1 ص 452). آنچه بر آتش افکنند از عطریات. رجوع به دخنه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ نَ)
نام احمقی است، یا نام زنی است مشهور در حماقت. (منتهی الارب). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق. (از اقرب الموارد). و رجوع به دغه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دفینه. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث). ثقل. گنج. خزانه. (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفینه شود: مغفل... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم. (کلیله و دمنه).
ای صورتت ز گوهر معنی خزینه ای
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه ای.
سعدی.
، (اصطلاح حقوق مدنی) مالی است که در زمین یا بنائی دفن شده و برحسب اتفاق و تصادف پیدا شود. مادۀ 173 قانون مدنی دفینه (و به اصطلاح فقهی، کنز) با ’لقطه’ موارد مشترکی پیدا می کند. (از فرهنگ حقوقی) ، گور. قبر. مرقد. مدفن: اندر ذکر مقابر و نواویس و دفینۀ پیغامبران. (مجمل التواریخ والقصص). پس ذکر مقصود کنیم از دفینۀ دانیال. (مجمل التواریخ والقصص). ایوب را دفینه به شام اندر روایت کنند. (مجمل التواریخ والقصص). شموئیل و داود را دفینه به بیت المقدس است. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
تخم مرغ. آشینه
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
بندری است در جنوب ایران که محل صید مروارید بوده است
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
تأنیث حسین. امراءه حسینه، زنی صاحب جمال. زن زیبا
لغت نامه دهخدا
(دَ سی سَ / سِ)
دسیسه. مکر. حیله. توطئه. فتنه. عداوت. ج، دسائس، دسایس. و رجوع به دسیسه شود.
- دسیسه باز، حیله باز. مکار. فتنه گر.
- دسیسه بازی، عمل دسیسه باز.
- دسیسه کار، توطئه چین. مکار. فریب کار.
- دسیسه کاری، عمل دسیسه کار.
- دسیسه کردن، توطئه کردن. توطئه چیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
تاهی از تاههای زه کمان. ج، اسائن.
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
از قرای مرو است بر دو فرسخی آن. (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسینه
تصویر پسینه
پستو، پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسینه
تصویر چسینه
چسونه خر چسونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، گنج
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد، مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
((دَ نِ))
دستبند، فرمان پادشاه، امضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
((دَ س))
حیله و مکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
((دَ نِ))
گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند، جمع دفاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسینه
تصویر پسینه
((پَ نِ))
پستو، پسین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره