جدول جو
جدول جو

معنی دسیسی - جستجوی لغت در جدول جو

دسیسی
(تَ)
مصدر دس ّ است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دس ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
مکر و حیلۀ پنهانی، کاری که پنهانی و از روی مکر و دشمنی انجام بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مصدر بئس مرادف بوس و باس و جز اینها. رجوع به باس و ناظم الاطباء شود، بند جامه. آنجا که افراسیاب را کمربند گسیخت و گریخت، رستم گوید:
بدو گفت بگرفتمش زیر کش
همه بر کمر ساختم بند و بش.
فردوسی (از نسخه اسدی و صحاح الفرس).
، بندی که از آهن و برنج بر صندوقها زنند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). بندهای آهن و نقره و برنج که بر درزها و پیوندهای صندوق و امثال آن نصب کنند برای استواری. (غیاث) (از آنندراج). بندی بود سیمین یا برنجین که آن را (از بهر محکمی به میخ) بر صندوقها و درها زنند. (صحاح الفرس). بندی باشد که از جهت محکمی بر صندوقها زنند. (سروری) (از معیار جمالی) (از جهانگیری). بند آهنین یا سیمین که بر تختۀ در و صندوق زنند و به مسمار بدوزندش استحکام را. (شرفنامۀ منیری). آن آهن بود که به مسمار زنندبر صندوق. (از لغت فرس اسدی). بند آهن و مس و مانندآن که بر تخته های صندوق و بر کاسه و بر در زنند. (رشیدی). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 169 و فرهنگ شاهنامۀ شفق شود:
ز آبنوس دری اندرو فراشته بود
بجای آهن سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید (از لغت فرس اسدی و سروری و غیره).
فردوسی در صفت تخت طاقدیس خسروپرویز گوید:
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود.
همه نقرۀ خام بد میخ وبش
یکی زان بمثقال بد، شست و شش.
فردوسی.
از غایت سخاوت هرگز خزاین تو
نه منع دید و نه رو نه قفل دید و نه بش.
شمس فخری.
، زراعتی که به آب باران حاصل شود. (از برهان). زراعتی که به آب باران حاصل دهد. (رشیدی). زراعت دیمی که به آب باران عمل آید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از جهانگیری). به عربی بخس نیز گویند. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). زراعت دیمی. (از فرهنگ شاهنامه). و رجوع به شعوری ج 1 شود، قفل. (ناظم الاطباء) ، بشن: بش و بالا. قد و بالا. قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرومایگی. پستی. رذالت. حقارت. خست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ سی سَ / سِ)
دسیسه. مکر. حیله. توطئه. فتنه. عداوت. ج، دسائس، دسایس. و رجوع به دسیسه شود.
- دسیسه باز، حیله باز. مکار. فتنه گر.
- دسیسه بازی، عمل دسیسه باز.
- دسیسه کار، توطئه چین. مکار. فریب کار.
- دسیسه کاری، عمل دسیسه کار.
- دسیسه کردن، توطئه کردن. توطئه چیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد. (از اقرب الموارد) ، مکر و حیله، و گویند این معنی مولد است، نیت و قصد مخفی، شبهۀ خبیث و پلید. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
چپه. چپک، در تداول، خطابی کودکان نوپا را با زدن دو دست بهم:
دس دسی باباش میاد
جیب پرقاقاش میاد.
دس دسی باباش میاد
صدای کفش پاش میاد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دس ّ است در تمام معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد، مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسدسی
تصویر دسدسی
خطابی کودکان نوپا را با زدن دو دست بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیسی
تصویر خسیسی
دون همتی پستی فرومایگی، ممسکی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
گند بغل، انیشه (جاسوس) ، کباب، فریبکاری پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
((دَ س))
حیله و مکر
فرهنگ فارسی معین
پنهان کاری، تبانی، تلبیس، توطئه، دستان، دوزوکلک، فتنه انگیزی، فریب، نقشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد